مقدمه
شهید صحرا لقبی بود که اهالی دشت عباس به شیر دلاور و زاهد شب تیمسار آبشناسان داده بودند ، چریک مسلمانی که بدون ادعا و هرگونه تظاهر و ریایی مخلصانه برای حفظ اسلام وکیان مملکت اسلامی جانفشانی کرد و در صحرای کربلای ایران شجاعانه به درجه رفیع شهادت رسید . او افتخار ارتش اسلام است و ایران بخود میبالد که چنین فرزندانی دارد . پیرو امام و رهبر خود بود و در اجرای فرمان ولایت حضرت امام (ره) به فیض شهادت که همان آرزوی دیرینه او بود نائل آمد .
یادش را گرامی میداریم .
درجه : سرلشگر
نام و نشان : حسن آبشناسان
فرمانده قرارگاه حمزه و لشگر 23 نیروهای مخصوص
تاریخ تولد : 1315 محل تولد : تهران
تاریخ شهادت : 8/7/64
محل شهادت : سرسول (غرب)
زندگینامه شهید تیمسار سرلشگر حسن آبشناسان
شهید بزرگوار در سال 1315 در تهران و در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشودند
در دوران طفولیت و نوجوانی با اسلام و احکام نورانی آن آشنا شده و با قرآن مجید و نهج البلاغه انس و خویی پیدا کرده و در حد توان تکالیف شرعی خود را انجام میدادند.
پس از طی دوره متوسطه و کسب دیپلم در سال 1336 به دانشگاه افسری وارد و در سال 1339 با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شده و دوره مقدماتی را درسال 1340 به پایان رساندند. اولین دوره رنج را که در ایران تشکیل شد طی نموده و تا سال 1356 دورههای عالی ستاد فرماندهی را طی نموده و در این میان نیز دورههای چتر بازی وتکاوری را در داخل و خارج از کشور طی کرد .
پس از پیروز انقلاب اسلامی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با توجه به زمینه عالی اسلامی جنگهای چریکی را به برادران بسیجی و سپاه ارتشیان همرزم خود آموزش داده که در کردستان قبل از جنگ تحمیلی و در تمام ناطق عملیاتی بعد از جنگ بسیاری از شاگردان با اخلاص ایشان با ایثار گریهای بسیار زیاد خود افتخار آفریده و به دشمن کافر بعثی فهماندند که در این مملکت جای تاخت و تاز آنها نیست.
وی از اولین روزهای جنگ تحمیلی به منطقه جنوب اعزام شد و موفقیتهای بسیاری در جنگهای نامنظم کسب و اولین اسرای اعراقی را به اسارت گرفت چندی بعد در عملیاتی از ناحیه کتف مجروح شد ولی برای مداوا در بهداری توقف نکرد و از آن به بعد اهالی دشت عباس به او لقب شهید صحرا را دادند ایشان بعلت همین فداکاری و زحمتها به فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهداء منصوب گردید وبا اتحاد صمیمانه ارتش و سپاه به پیروزیهای چشم گیری نائل شد که پیام تاریخی امام برای رزمندگان قرارگاه را در پی داشت آخرین سمت آن شهید بزرگوار فرماندهی لشگر 23 نیروی مخصوص بود که قریب به چهار ماه طول کشید .
پسر من بسیار خوب و سربزیر و مسلمان و متدین بود و نمازش را همیشه سروقت بجا میآورد .
بعد از گرفتن دیپلم به دانشکده افسری رفت او همیشه صبور بود و نظرش این بودکه باید بدیگران کمک کرد و بعد از انقلاب همیشه میگفت : مانسبت به اسلام دین داریم وظیفه ما است که به اسلام و جامعه خدمت کنیم و همیشه بفرزندانش هم سفارش میکرد شما باید در راه خدا باشید و برای خدا کار کنید و در آن جهت حرکت کنید و همیشه دنبال کمک کردن و کار خیر بروید و بالاخره هم در همین راه شهید شد و به آرزوی خودش رسید.
ایشان از سال 1359 و در روزهای جنگ در جبهه بودند.
دزفول و دشت عباس و عین خوش بیشتر در عملیات نامنظم شرکت میکردند بعد از مدتی به جبهههای غرب رفتند. فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء بودند و در بیشتر عملیات شرکت داشتند و در عملیات والفجر دو که طراحی عملیات از خود ایشان بود شرکت داشتند و آخرین سمت ایشان فرمانده لشگر نیروی مخصوص بود که عملیات را انجام دادند ودر اواخر این عملیات بود که خداوند او را بسوی خودش برد .
با اینکه کاملاً اطمینان داشتم که روزی میرسد که ایشان به این مقام بزرگ میرسند ولی در آن روز انتظار این خبر را نداشتم چون شب قبل خواب دیده بودم که ایشان آمدهاند و خوابهای خوبی از ایشان دیده بودم .
ایشان برای مرخصی آمده بودند که دوباره ایشان را در جبهه میخواهند و یک روزبعد از شهادتش من در مدرسه بودم که بمن خبر دادند و متوجه شدم که همسرم شهید شده است .
در مورد خصوصیات اخلاقی این شهید بزرگوار فقط چند کلمه صحبت میکنم . روی یکی از دفترچههای یادداشت خودش که برای ما آوردند ، خواندم که نوشتهبود . در میدان نبرد اضافه بر دانش و معلومات جسارتها و لیاقتها و ابتکارات در فرماندهی لازم است و واقعاً این صفات فرماندهی را ایشان داشتند و کاملاً بدانها عمل میکردند و در قسمت دیگر نوشته بود که نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی اینقدر شیرین.
که انسان افتخار و شرافت را فدای آن سازد و در ادامه نوشته بود مرگ با افتخار بر زندگی ننگین ترجیح دارد هرگز در این دنیا هراس نداشته باشید و تمام این نوشتهها را از سخنان حضرت علی و ائمه اطهار مینوشتند . حتی طرحها و نقشههای جنگی همه از روی آیههای قرآن بود که این را من مطمئن هستم . و ما بعد از شهادتشان از خداوند میخواهیم که راهش را به همان طریقی که بود ادامه دهیم یعنی عمل نه حرف زدن و فقط طی نمودن این راه است که به ما التیام میبخشد . نبودش همه را ناراحت میکند حتی ملت ایران را چون واقعاً مثمر ثمر بود و شهادتش چون میدانیم چه معنای دارد و در کجا هست و انشاءالله باید شفاعت ما راهم بکند .
خواب دیدم که در روی زمین راه نمیروم تقریباً پرواز میکنم اما پروازم اوج ندارد تقریباً دو سه متری زمین بود . مانعی در جلوی پرشم وجود آمد که با گفتن یا علی اوج گرفتم و از مانع عبور کردم و به پرواز ادامه دادم .
15/6/63
پسر من خیلی خوب و مهربان و با خدا بود و یادم هست از بچگی علاقه شدیدی به اسلام و اجرای دستورات الهی داشت و نماز میخواند و روزه میگرفت و بدیگران کمک میکرد و همیشه قرآن میخواندو از بچگی همیشه پرچمدار اسلام بود و هر کجا که روضه خوانی بود ، سینه زنی بود اول او بود و همیشه به او میگفتم مادرجان ، پرچمداری خطرناک است . ولی او میگفت : مادر خدا نگهدار من است . در عملیات مختلفی شرکت کرد و واقعاً هم خدا نگهدار او بود تا این اواخر که به آرزوی خودش رسید و پیامم به مادران شهید این است که اگر فرزندانشان شهید شدند ناراحت نباشند بخاطر خدا باید صبر کنند بچ های ما شهید هستند و ما بخاطر خدا آنها را دادیم نباید ناراحت باشیم و باید صبر کنیم .
در مورد آن مسائلی که از اول ما خودمان را شناختیم و کم کم به اخلاق بارز و نیکوی ایشان پیبردیم صحبت کنم و در مورد مسائل مختلفی که همیشه بمن میگفتند و همیچنین ازجمله نوشتههایی که در یادداشتها برایمان از او باقی مانده است . پدرم اولین دوره رنجر را در ایران دیده بودند و کلیه دورههای رزمی را با موفقیت بپایان رسانده بودند با اینحال تمام کتابهائی که در مورد جنگ بود مطالعه کرده بودند حتی جنگهای سایر کشورها را بخصوص تاریخ جنگهای صدر اسلام را همیشه مطالعه میکردند و از فرامین و صحبتهای پیامبر اکرم (ص) و حضرت علی(ع) در جنگها درس میگرفتند و رشته خود ایشان جنگهای نامنظم بود و متخصص در عملیات کوهستان بودند واز شروع جنگ در جبهه جنوب و سپس به جبهههای غرب رفتند و در پاکسازیهای زیادی با شهید بروجردی همراه بودند بطوریکه با شهید بروجردی پیمان اخوت و برادری بسته بودند و شهادت شهید بروجردی اثر زیادی روی پدرم گذاشته بود.
سخنانی از دوست همسنگر در مورد شهید :
... بعد از یکی و دو هفته که با تمام وسایل انفرادی ما را از اینجا به آنجا میبردند .ما از دست ایشان عصبانی شده اما بعدها ما با طرز رفتار و مرام ایشان خوی و انس گرفتیم و ایشان عدالت را با زیردستان خود به نحو احسن رعایت مینمودند . و بعدها که ما این شخصیت را شناختیم بیشتر و بیشتر به او علاقه پیدا کردیم.
ایشان نظم خاصی چه در حیطه نظامی و چه در حیطه شخصی داشتند و این نظم زبانزد همرزمان او بود . ما به خانه ایشان رفته بودیم دیدیم تمام برنامههای درسی فرزندانشان را از روی نهج البلاغه و قرآن تنظیم کرده بود تیمسار آبشناسان خواندن نماز شب در منطقه جنگی هم مقید بودند و قرآن زیاد تلاوت میکردند هیچ گاه در انظار نمیگفتند که قرآن میخوانم . من ابتدا ایشان را نمیشناختم و میگفتم که این پیرمرد کیست که ما باید با او به عملیات برویم و چون میدیدم که ایشان برای انقلاب زیاد زحمت میکشند به ایشان علاقمند شدم . تیمسار بعضی از افراد را جذب میکردند و عدهای را که مضر میدیدند دفع میکردند . وقتی به شهادت رسیدند پدرم خبر شهادت تیمسار را به من دادند و گفتند که «محمد حسن یتیم شدی»
تیمسار آراسته شبی را به خاطر دارد که شهید آبشناسان خاضعانه از اینکه خداوند قادر و توانا او را در انجام عملیاتهای متعدد دشمن شکن به پیروزی رسانده ، به درگاه احدیت شکرگزاری مینماید و خاشعانه ازخداوند میخواهد که او را به جوار خویش فرا خواند تا اینکه فردای همان شب یعنی در تاریخ 8/7/64 حضرت باری تعالی دعای بنده خاص خود را اجابت کرد و او به لقاءالله پیوست .
ما با یک عده نیروی مخصوصی (23نوحد ) که عملیات میکردیم در محلی به نام دهلیز که مشرف به دشت عباس بود و شب برای زدن تانک حرکت کردیم . همه دراز کشیده بودیم و تیراندازی میکردیم دو نفر هم به طرف یک شیار برای زدن تانکها رفتند من بالای سرم یک عراقی که سیمونف نام داشت دیدم از الطاف خدا بود که او به ما تیراندازی نکرد در حین تیراندازی تیمسار زخمی شد . ما لبه پرتگاه تیراندازی میکردیم به من گفت که پشت مرا نگاه کن و گفتم که شما زخمی شدید و ایشان برای اینکه روحیه بچهها تضعیف نشود به کسی چیزی نگفت و بچهها بعداً فهمیدند که ایشان زخمی شدند .
در قرارگاه حمزه همیشه از همه جلوتر بودند به او میگفتند که شما همیجا باشید ما جلو میرویم در عملیاتها هیچ گاه پشت سنگر نمیرفتند و موضع گیری نمیکردند و از تیر مستقیم هراسی نداشتند . من گاهی جلوی ایشان چوب یا مانعی میگذاشتم تا از تیر در امان باشند وایشان ازاین چیزها ترسی نداشتند . ازلحاظ کارهای چریکی واقعاً یک استثنا و نابغه بودند و تمام فرماندهان ارتش به او احترام میگذاشتند .
در منطقه عملیاتی شمال غرب کشور در حالیکه یکی از گردانهای عمل کننده را هدایت میکرد با اصابت ترکش توپ زخمی و ساعت 11 روز 8/7/64 در منطقه سرسول به فیض شهادت نائل و به لقاءالله پیوست .
برای آنکه مرگ ندارد
به نام خدای شهیدان که فرمود شهید بیمرگ است و به پاس خون شهیدان که قلب گرمشان در آسمان شهر به خون نشست بگذار که همت والایشان را بستائیم و غیرت و تقوایشان را شاید که روز مرگیمان را از تن به زدائیم.
بگذار جاودانگی شهیدان عشق را که در قربانگاهها به شهادت ایستادند، ما نیز شاهد شویم که شهیدان پیام خویش را سرخ سرخ در سینههای ما نگاشتند ، تا که مرگ بیثمر و بیرنگ را به جاودانگی شهادت بدل کنیم . آنان قلبهای لبریز از عشق و صداقتشان را کریمانه ارزانی کردند وخشماهنگ با بیداد در افتادند تا که عجز و حقارت را در اندرون تک تک ما فرو شکنند .
اگر ایمانشان را برای ابد به ما هدیه کردند ، اگر ایستاده مردن را به ما آموختند چه ناسپاسی نامردانه ایست که بییادشان شب را به سر آریم و بینامشان روز را بیاغازیم.
چه کسی کربلای سالار ما ، حسین (ع) را دوباره بپا کرد ؟
لحظههایی که زبان در کام ماندهمان قادر به اعتراض نبود ، و شرافت و تقوی شعور و غیرتمان به غارت میرفت، کدامین تن در ظهر بلوغ عصیان سرخی عاشورا را به چشمان بینورمان تاباند و جز شهید چه کسی باور کرد ، که زندگی در غلظت سیاه شب تنها فریب خویش است ؟
برای زیستن و نور، برای رستن از شرک برای رهائی از مرگ رسیدن به جاودانگی تنها شهید راه مینماید و صفیر تیز گلولههایش مشعل پرشعله راهی میشود که خلق خدا را به صبح روشن نوید میدهد .
وبه دل ترنم آیات که صبح گشته قریب و به منقار شاخه زیتون تا اوج روشن خورشیدها شهید پیمود یکشبه صدساله راه را اینکه شهید با انفجار قلب پر ازایمان – در عمق باور خاموش روحش بذر خجسته آزادگی نشاند ، قلبی به گرمی خورشید در آسمان شهر نشست در راستای ثابت فوارههای خون – صد اغنای قامت پژمرده راست شد .