اگر گناه مهمترین عامل فقر و تنگدستی است پس چرا بسیاری از افراد که غرق در فساد و معصیتند اما از نظر مالی جزء طبقه مرفه جامعه به شمار می آیند. سوار بر گران قیمت ترین ماشینها هستند و در مجلل ترین خانه ها سکونت دارند؟
اشاره:
اگر گناه مهمترین عامل فقر و تنگدستی است پس باید آنان که اهل دین و دینداری نیستند غرق در فقر و فلاکت و عذاب باشند. اما آنچه که ما مشاهده می کنیم خلاف این است. چه بسیارند افرادی که غرق در فساد و معصیتند اما از نظر مالی جزء طبقه مرفه جامعه به شمار می آیند. سوار بر گران قیمت ترین ماشینها هستند و در مجلل ترین خانه ها سکونت دارند. حال این سوال مطرح است که چرا آن قانون الهی در مورد اینها اجرا نمی شود؟ نه تنها اجرا نمی شود بلکه روز به روز بر مال و منالشان نیز افزوده می گردد. همین امر سبب شده برخی توهم کنند که گویا آنها پیش خدا عزیزترند.
در پاسخ به این عزیزان توجه آنها را به چند اصل قرآنی جلب می کنیم:
اصل اول: داده و نداده خداوند ملاک توجه و یا بی توجهی او به بنده ای نیست
---------------------------------------------------------------------------------------
بر اساس آیات 15 تا 17سوره مبارکه فجر خداوند متعال گاهی انسان را با فراوانی نعمت امتحان می کند و گاهی با تنگدستی و کمبود نعمت و این در حالی است که خود انسان چیز دیگری گمان می کند. او خیال می کند اگر زیادتر از دیگران دارد نشان لطف ویژه خدا به اوست و به اصطلاح، خدا او را حسابی تحویل گرفته و اگر با فقر و تنگدستی مواجه شده این نشان بی توجهی خدا به اوست و او را تحویل نگرفته است. قرآن کریم بعد از نقل این پندار رایج بلافاصله با کلمه «کلا» خط بطلانی بر روی آن می کشد.
بنابراین اصل اول این شد که خداوند افراد را به شکلهای گوناگون مورد آزمایش قرار می دهد عده ای را با فقر و عده ای را با ثروت. نه فقر و نه ثروت، هیچکدام نشانه تقرب و عزیز بودن نزد خداوند متعال نیست؛ تنها ملاک همان تقواست که آیه «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (13/حجرات) به آن اشاره دارد.
پس اینکه برخی گمان کرده اند که «مال داری» نشانی از توجه ویژه خدا به این عده است توهمی بیش نیست.
اصل دوم: گناه فقرآور است
-------------------------------
سه نوع فقر وجود دارد: فقر برای ترفیع درجه، فقری که کفاره گناهان مومن است و فقری که عذاب و اثر سوء گناهان است.
فقر نوع دوم و سوم در اثر ترک واجبات و ارتکاب گناهان بوجود می آید .
اصل سوم: بلافاصله بعد از گناه عذاب نازل نمی شود
درست است که عذاب خدا بَغتَهً و آنی نازل می شود (95/اعراف) اما قبل از رسیدن به این مرحله یعنی مرحله نزول عذاب و برچیدن بساط گنهکاران و تبهکاران چند مرحله وجود دارد که باید طی شود.
مراحل قبل از حکم به نزول عذاب
-------------------------------------
مرحله اول:
بعد از اینکه بنده ای از بندگان خدا منحرف شد و دست به گناه و تباهی زد، فورا وارد مرحله عذاب نمی شود؛ بلکه خداوند متعال به او فرصت توبه و برگشت می دهد. (54/انعام،153/اعراف،119/نحل)
مرحله دوم:
اگر اصلاح نشد و از راه توبه به دامان پر مهر و رحمت الهی باز نگشت او را با سختی جسمی و مالی مانند فقر و بیماری متنبه می کند تا به خود آید؛ متوجه خدا شود؛ برگردد و اصلاح کند. (94/اعراف،168/اعراف،41/روم،21/سجده،48/زخرف)
اما اگر بعد از تمام این هشدارها و فرصتهای خدادادی به خود نیامد و به راه عبودیت و بندگی برنگشت حکم عذاب او صادر می شود. (74/توبه)
مرحله سوم:
نزول عذاب بلافاصله پس از اولین جرقه های گناه نیست. چندین مرحله طی می شود تا آن عذاب حتمی در مورد این گنهکار به وقوع بپیوندد.
اصل چهارم: اجرای مقدمات عذاب در حد فاصل زمانی بین صدور حکم تا وقوع آن
-----------------------------------------------------------------------------------------
از لحظه صدور حکم عذاب تا اجرا شدن آن مقدماتی وجود دارد که انجام می شود. هدف از این امور مقدماتی دردناک تر کردن آن عذاب برای این تبهکاران است.
اول: زیاد کردن اموال و دارائی گنهکاران
«ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکاَنَ السَّیِّئَةِ الحَْسَنَةَ حَتىَ عَفَواْ وَّ قَالُواْ قَدْ مَسَّ ءَابَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ» (95/اعراف)
سپس [هنگامى که این مصایب، مایه بیدارى آنان نشد] به جاى آن سختیها، رفاه و فراوانى نعمت به ایشان دادیم تا [از نظر مال، ثروت، جمعیت و قدرت] فزونى یافتند و چشمگیر شدند، [ولى این رفاه و فراوانى نعمت نه تنها در بیدار کردنشان مؤثّر نیفتاد، بلکه بر پایه همان پندار و عقاید باطل خود] گفتند: به گذشتگان ما نیز به طور طبیعى تهیدستى و سختى و رنج و بیمارى می رسید [ما هم مدتی مانند آنها سختی کشیدیم و تمام شد و این امور هیچ ربطى به دین داری و بی دینی ندارد]
سوال بسیاری از مردم دقیقا در همین مرحله شکل می گیرد که می بینند عده ای با اینکه از دین و دینداری دورند اما غرق در نعمتند. چون بی خبر از کار خدایند سخت متعجب می شوند و گمان می برند که چون اینها پیش خدا عزیزند در رفاه و آسایشند؛ غافل از اینکه آنچه می بینند لطف ویژه نیست، مقدمات عذاب است.
جالب این است که خودشان هم بعضا همین گونه توهم می کنند و خیال می کنند خدا تحویلشان گرفته است: «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ * نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ» (55-56/مومنون)؛ آیا اینان گمان مىکنند که اگر مال و فرزندان [و یا هر نعمتی که] به ایشان دادیم، از این جهت بوده که دوستشان داشتهایم و یا نزد ما احترام داشتند لذا خواستهایم خیرشان را زودتر به ایشان برسانیم؟ نه؛ بلکه مطلب، عکس این است، ولى آنان حقیقت امر را درک نمىکنند.
دوم: مهلت دادن به گنهکاران
مهلت دادن به گنهکاران از قوانین الهی است تا آنها با بیشتر آلوده کردن خود، عذاب دردناک تری را بچشند. و این همان مضمونى است که خداى تعالى در آیات 182و 183 سوره مبارکه اعراف مىفرماید: «وَ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِایَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ* وَ أُمْلىِ لَهُمْ إِنَّ کَیْدِى مَتِین»؛ و کسانى که آیات ما را تکذیب کردند، به تدریج از جایى که نمىدانند [به ورطه سقوط و هلاکت مىکشانیم تا عاقبت به عذاب دنیا و آخرت دچار شوند.] و به آنان مهلت مىدهیم [زیرا از سیطره قدرت ما بیرون رفتنى نیستند] یقیناً تدبیر و نقشه من استوار است. (المیزان15/53)
اصل پنجم: آنچه به شکل نعمت در دست گنهکاران است در حقیقت عذاب است و نقمت
-------------------------------------------------------------------------------------------------
«وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ» (85/توبه)
اموال و فرزندانشان تو را به شگفت نیاورد [اینها براى آنان خوشبختى نیست] خدا فقط مىخواهد آنان را در دنیا به اموال
و فرزندانشان عذاب کند، و در حالى که کافرند جانشان درآید.
گاهی عذابی سهمگین در چشم دنیا بین ما نعمت جلوه کرده و باعث اشتباه ما می شود. شاید هم تقصیری نداشته باشیم؛ زیرا با عذاب نعمت گونه بیگانه ایم از این رو اکثر ماها در تشخیص این گونه عذابها دچار خطای دید شده و آن را نعمت و رحمتی برای خود یا دیگران می پنداریم.
خداوند متعال در این آیه درصدد رفع آن خطای دید انسانهاست لذا می فرماید: این رونق اقتصادی و نیروی انسانی بی دین ها شما را به شگفت وا ندارد و برای شما سوال برانگیز نباشد؛ زیرا در واقع ما داریم آنها را از دو راه اقتصادى و انسانى عذاب می کنیم.
اینها که اعتقادی به آخرت و حساب و کتاب آنجا ندارند لذا تمام همت و علاقه شان را صرف همین دو بخش می کنند و زمانی هم که لحظه جدایی ایشان با محبوب هایشان فرا می رسد دردشان شروع و ناله شان به هوا بلند می شود. خواه این جدایی در مقاطعی از همین دنیا و از سوی مال و فرزند باشد خواه هنگام مرگ و از سوی خود همین شخص باشد.
خلاصه بحث:
--------------
ثروت و رفاه ظاهری کسانی که سروکاری با دین و دینداری ندارند هرگز به معنای عزیز بودن آنها نزد خداوند متعال نیست. آنچه آنها دارند در واقع وسایل عذابی است که خدا برای آنها فراهم کرده تا هم در گناه بیشتری فرو روند و هم با گرفتن ناگهانی آن همه دارایی که ایشان به آن دل بسته اند عذابی سخت به آنها بچشاند. البته باید دقت کرد که این به معنای گناهکار بودن هر ثروتمندی نیست.
منبع: tebyan.net
نظر |
امام سجاد(علیه السلام)در جاهایى، قیام مختار را تأیید کردند; چنان که وقتى سر عبیداللّه و دیگر قاتلان امام حسین(علیه السلام)را براى امام(علیه السلام) آوردند، حضرت سجده شکر به جا آوردند و براى مختار دعا کرده، طلب خیر نمودند.
1. امام سجاد (ع) و واقعه حرّه
------------------------------------
از جمله وقایع اسف بار عصر امام سجّاد(علیه السلام)، که توسط عمّال جنایت کار اموى در مدینه صورت گرفت، واقعه اى است که در تاریخ اسلام، به«واقعه حرّه» شهرت دارد. این حادثه مربوط به قیام مردم مدینه در 25 یا 27 ذى الحجة سال 63 ق. است.
در این واقعه، اهل مدینه به رهبرى عبداللّه بن حنظله، امویان و یاران و موالیان آنان را ـ که قریب به یک هزار نفر بودند ـ خانه مروان بن حکم را محاصره کردند و سپس وى و اطرافیان او را با خفّت و خوارى ـ در حالى که توسط بچه ها سنگسار مى شدند ـ از شهر راندند. بزرگان بنى امیّه هنگام خروج، قسم یاد کردند که اگر توانستند، مانع یورش لشکر یزید به مدینه شوند و اگر قادر نبودند، به شام بروند و با لشکر یزید همراهى نکنند.
چون خبر قیام مردم مدینه و اخراج امویان به یزید رسید، وى مسلم بن عقبه مُرّى را ـ که مردى سال خورده و از سرسپردگان دربار بنى امیّه بود ـ با پنج هزار تن براى سرکوبى نهضت به مدینه فرستاد و به وى گفت: به آنان سه روز مهلت بده; اگر تسلیم نشدند، با آنان جنگ کن و وقتى پیروز شدى، سه روز هر چه دارند از اموال و اثاث منزل و سلاح و طعام، همه را غارت کن و در اختیار سپاه بگذار.
سپاه شام به مدینه یورش برد و پس از وقوع جنگى خونین بین دو گروه و کشته شدن رهبران نهضت، قیام شکست خورد. مسلم به مدت سه روز دست سپاهیان خویش را در کشتن مردم و غارت شهر بازگذاشت و شامیان جنایاتى مرتکب شدند که قلم از نوشتن آن شرم دارد تا آن جا که مسلم را به خاطر این جنایات، «مُسرِف» نامیدند. پس از پایان قتل و غارت، مسلم از مردم مدینه به عنوان «برده یزید» بیعت گرفت.
مورّخان در زمینه وقوع این حادثه، دو دلیل ذیل را ذکر کرده اند:
1. چون عبداللّه بن زبیر برادرش عمرو بن زبیر را کشت، در خطبه اى از یزید بدگویى کرد و سپس طى نامه اى مردم را به نافرمانى از یزید فراخواند. حجازى ها بر اطاعت وى گردن نهادند. عبداللّه بن مطیع نیز از سوى ابن زبیر، از مردم مدینه بیعت گرفت. یزید چون از ماجرا آگاه شد، از عثمان بن محمد، کارگزار خود در مدینه، خواست تا گروهى از بزرگان مدینه را براى دل جویى از آنان، نزد یزید بفرستد. حاکم مدینه گروهى از بزرگان شهر از جمله منذر بن زبیر بن عوام، عبداللّه بن ابى، عمرو بن حفص بن مغیره مخزومى و عبداللّه بن حنظله را نزد یزید فرستاد. این گروه به شام رفتند و مورد احترام و اکرام یزید قرار گرفتند; یزید به هر یک از آنان پنجاه هزار درهم داد و به منذر بن زبیر صدهزار درهم بخشید. چون این گروه از شام برگشتند، به جاى تعریف و ستایش از یزید، از وى بدگویى کردند و گفتند: «از نزد مردى فاسق آمدیم که دین ندارد، شراب مى خورد، برطنبور مى کوبد، بردگان در حضورش مى نوازند و با سگان، بازى مى کند.»
سپس با مردم بر سر خلع یزید از خلافت، پیمان بستند و عبداللّه بن حنظله را به رهبرى قیام برگزیدند.
2. یعقوبى مى نویسد: زمانى که عثمان بن محمد والى مدینه گردید، ابن مینا طبق معمول سالیان گذشته، براى بردن عواید «صوافى»(7) به مدینه آمد. گروهى از مردم از بردن آن اموال، که آن را حق خود مى دانستند، امتناع ورزیدند. در این هنگام، بین والى و مردم نزاع بالا گرفت تا منجر به شورش مردم و اخراج امویان از شهر گردید.
به نظر مى رسد هم بیعت مردم با پسر زبیر و ایستادگى آنان در برابر یزید و هم ابراز انزجار و نفرت از اعمال زشت یزید و هم درگیرى مردم در مدینه با عامل یزید دست به دست هم داده و اسباب این قیام را فراهم آورده باشد. البته نباید فراموش کرد که عامل اصلى وقوع این حادثه، تبلیغات حزب زبیرى و گرایش مردم به آنان بود; چرا که مردم حجاز، به ویژه مردم مدینه که به ابوبکر و عمر گرایش داشتند و در قتل عثمان شریک بودند، نزد امویان از مقبولیتى برخوردار نبودند.
افزون بر این، آنان در عهد خلافت عمر، از بذل و بخشش هاى فراوان او برخوردار بودند، اما معاویه و پسرش، یزید، در مورد صوافى با آنان برخورد خوبى نداشتند. همین موضوع زمینه ناخشنودى مردم مدینه را از امویان فراهم آورد.
* دلایل همراهى نکردن امام سجّاد(علیه السلام) با قیام مدینه.
براى پاسخ به این سئوال که چرا امام سجّاد(علیه السلام) با قیام مردم مدینه همراه نشد، باید به بررسى این قیام از جهات گوناگون پرداخت. قیام حرّه داراى جهات مثبتى بود که به دو نمونه از آن ها اشاره مى گردد:
1. قیامى ضد اموى بود که انگیزه اش ساقط کردن خلیفه اى فاسد، ستمگر و بى لیاقت بود;
2. مردمانى عابد و زاهد رهبرى حرکت را عهده دار بودند.
اما با این همه، این حرکت داراى برخى جهات منفى نیز بود که به سبب آن ها، امام سجّاد(علیه السلام) از شرکت در آن، امتناع ورزیدند:
1. این قیام از ماهیت اصیل شیعى برخوردار نبود و دقیقاً در خط زبیریان قرار داشت; چرا که عبداللّه بن زبیر در میان صفوف شورشیان نفوذ زیادى داشت و امام(علیه السلام)نمى خواست افرادى چون عبداللّهِ قدرت طلب، ایشان را پل پیروزى قرار دهند.
از سوى دیگر، یزید نیز از اهل مدینه دل خوشى نداشت; چرا که قاتلان پدران وى در بدر و دیگر جنگ ها بودند. همچنین اهل مدینه در شورش علیه عثمان و کشتن او نقش اساسى داشتند.بدین روى، سپاه شام نیز شعارشان در این جنگ، «یا لثاراتِ عثمان» (اى خونخواهان عثمان) بود.
نقل شده است که وقتى خبر قتل عام مدینه به یزید رسید، گفت:
«لَیْتَ اَشیاخى ببدر شَهدوا جزع الخزرجِ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ»
کاش پدرانم که در بدر کشته شدند، شاهد بى تابى خزرجى ها از ضربه نیزه ها بودند.
2. رهبرى این نهضت با عبداللّه بن حنظله بود و در این باره، هیچ گونه نظرخواهى از امام(علیه السلام) نشده بود. اما چون رهبران شورش، افرادى مؤمن و صالح بودند و انتقادها و اعتراض هاى آنان نسبت به حاکمیت یزید کاملا به جا و درست بود، امام حرکت آنان را تخطئه نکردند. از این رو، عدم مخالفت ایشان را مى توان موضع گیرى مثبتى به سود آن قیام تلقّى کرد.
3. از بزرگ ترین اشتباهات سران قیام حرّه این بود که همانند ابن زبیر ـ که مرکز شورش خود را شهر مکّه قرار داده بود ـ شهر مدینه را مرکز حرکت خود قرار دادند و با این عمل، نهایت اهانت و هتک حرمت را در حقّ شهر پیامبر(صلى الله علیه وآله)روا داشتند، در حالى که این کار مورد تأیید ائمّه اطهار(علیهم السلام)نبود; چنان که امام حسین(علیه السلام)در جریان قیامشان، براى جلوگیرى از خون ریزى در خانه خدا و حفظ حرمت کعبه، این شهر را ترک کردند.
با ارزیابى اوضاع و ملاحظه اختناق شدیدى که پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)به وجود آمده بود، امام شکست نهضت مدینه را پیش بینى مى کردند و مى دیدند که کم ترین همکارى شان با مبارزان، خطرناک ترین پیامدها را براى شیعه به دنبال دارد; خود و یاران واقعى شان کشته خواهند شد و باقى مانده نیروهاى تشیع از بین مى رود، بدون آن که نتیجه اى حاصل شود. از این رو، حفظ اقلّیت شیعه براى آینده، امام(علیه السلام)را از شرکت در چنان قیامى بازمى داشت.
امام سجّاد(علیه السلام) با این گونه ملاحظات، از ابتدا در قیام شرکت نجستند و همراه خانواده خود، از شهر خارج شدند و در «یَنْبُع» (چشمه سارى نزدیک مدینه در سمت راست کوه رضوى اقامت گزیدند. حضرت از روى مردانگى و بزرگوارى، بنا به خواهش مروان، خانواده اش را پناه دادند و با این کار، نشان دادند که باید بین ظلم یزیدیان و بى پناه بودن خانواده آنان تفاوت گذارد.
2. امام سجاد (ع) قیام مختار ثقفى
--------------------------------------------
مختار، فرزند ابوعبیده ثقفى، از کسانى بود که به دلیل قیام علیه قاتلان امام حسین(علیه السلام)شهرت تاریخى یافت. او پیش از قیام امام حسین(علیه السلام) از شیعیان معروف کوفه بود و همان کسى است که وقتى مسلم بن عقیل، فرستاده امام حسین(علیه السلام)، به کوفه رفت، در منزل وى اقامت گزید.
وقتى یزید مُرد و شرایط براى قیام مختار در کوفه فراهم گشت، مختار راهى کوفه گردید. آمدن مختار به کوفه مصادف با آمادگى توّابین براى خروج از شهر بود.
چنین نقل شده است که مختار پس از آن که موفق شد در کوفه شیعیانى را به سوى خود جذب کند، براى پیشرفت قیامش به امام سجّاد(علیه السلام) نامه اى نوشت و از حضرت یارى جست، ولى امام(علیه السلام) پاسخ مثبت نداد. مختار چون از همکارى امام(علیه السلام)مأیوس شد، نامه اى به محمّد بن حنفیّه نوشت و همان درخواست را کرد. محمّد پذیرفت و مختار به عنوان نماینده محمّد، مردم را به خویش دعوت مى کرد.
چنین موضعى از جانب امام(علیه السلام) در آن شرایط و اوضاع سیاسى عصر آن حضرت، کاملا منطقى و درست بود; زیرا امام(علیه السلام)نباید در آن شرایط خاص، اقدام به کارى مى کرد که نابودى شیعه را در پى داشته باشد.
بنابراین، امام(علیه السلام) مصلحت را در رابطه مستقیم با این حرکت ندید، بلکه با تأیید کلّى نهضت، رهبرى آن را به محمّد بن حنفیّه واگذارد و او را جانشین خود در این امر ساخت; چنان که در این باره فرمود: «اى عمو، اگر برده اى زنگى هم به پشتیبانى از ما اهل بیت(علیهم السلام)خروج کند، حمایت از او بر مردم لازم است و در این مورد، به شما ولایت دادم; هر گونه صلاح مى دانى، عمل کنى.»
شاید دلیل واگذارى رهبرى نهضت به محمّد، این بود که او از طرف دستگاه حاکم متّهم به مخالفت نبود. گذشته از این موضع گیرى درست و به جا، امام(علیه السلام)در جاهایى، قیام مختار را تأیید کردند; چنان که وقتى سر عبیداللّه و دیگر قاتلان امام حسین(علیه السلام)را براى امام(علیه السلام) آوردند، حضرت سجده شکر به جا آوردند و براى مختار دعا کرده، طلب خیر نمودند.
امام باقر(علیه السلام)نیز در ملاقات با پسر مختار، سه بار براى وى طلب رحمت کردند و در جواب پسر مختار، که مى گفت مردم درباره پدر من مى گویند که او کذّاب بوده است، فرمودند:
خدا منزّه است. آیا مختار نبود که خانه هاى ما را ساخت و قاتلان ما را کشت و خون ما را طلب کرد؟ خدا او را رحمت کند. پدرم به من خبر داد که مختار شب ها در خانه فاطمه، دختر على بن ابى طالب(علیه السلام)، مى رفت و او برایش زیرانداز مى گذاشت و تکیه گاه مى نهاد و مختار از او حدیث مى شنید ...
هیچ حقّى از ما نزد کسى نبود، مگر این که آن را طلب کرد و قاتلان ما را کشت و خونخواه ما شد.
همچنین در روایتى دیگر، امام باقر(علیه السلام)مى فرمایند:
از مختار بدگویى نکنید که قاتلان ما را کشت و انتقام خون ما را گرفت و بیوه هاى ما را شوهر داد و در زمان تنگ دستى به ما کمک کرد.
3. امام سجاد (ع) و قیام توّابین
-----------------------------------
نهضت توّابین، که پس از حادثه جانگداز کربلا به طور پنهانى آغاز شده بود، در سال هاى 64 و 65 هـ . ق. به اوج خود رسید و به صورت تهدیدى جدّى علیه ابن زیاد و دست یاران او در واقعه کربلا درآمد.
رهبرى این حرکت را سلیمان بن صرد خزاعى ـ صحابى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام على(علیه السلام) ـ به عهده داشت و تنى چند از بزرگان و شخصیت هاى مورد اعتماد و متنفّذ شیعه همچون مسیّب بن نجبه فزارى، عبداللّه بن سعد نفیل اَزْدى، عبداللّه بن وال تمیمى ورفاعة بن شدّاد بجلى نیز از دیگر پایه گذاران نهضت توّابین بودند.
این نهضت یک قیام شیعى محض بود. توّابین از معتقدان به حق اهل بیت(علیهم السلام) و از محبّان و شیعیان على(علیه السلام) بودند و نسبت به فاجعه کربلا، در خود احساس گناه شدید مى کردند و در پى توبه و جبران تقصیر بودند. قیام آنان یک قیام سیاسى براى به دست گرفتن حکومت نبود. بدین روى، آنان سیاسى کارى نمى کردند. مختار آنان را به صبر و تحمّل و تعویض فرمان دهى فراخواند، اما آنان سلیمان را به دلیل صحابى بودن و زهد و سابقه اش ترجیح دادند و پیشنهاد وى را رد کردند.
* رابطه امام سجّاد(علیه السلام) با توّابین.
گرچه ادعا شده است که رهبرى توّابین امامت على بن الحسین(علیه السلام) را پذیرفته بود، اما در منابع کهن، رابطه آشکارى بین امام سجّاد(علیه السلام) و توّابین ثبت نشده است. آنچه مهم به نظر مى رسد آن است که توّابین در مجموع، این هدف را دنبال مى کردند که در صورت پیروزى، حکومت را به اهل بیت(علیهم السلام) واگذار کنند و در آن عصر، از نسل حضرت فاطمه(علیها السلام) کسى جز على بن الحسین(علیه السلام) شایسته این کار نبود. به عبارت دیگر، آنان دعوت به اهل بیت(علیهم السلام) را در رأس برنامه انقلابى خود قرار داده بودند.
عبیداللّه بن عبداللّه، سخنگو و مبلّغ توّابین، در مقام دعوت مردم به قیام، در این زمینه چنین گفت:
ما شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خون خواهى اهل بیتش و جنگ با قاسطین و مارقین فرامى خوانیم. اگر در این راه کشته شدیم، آنچه خداوند در جهان آخرت براى پاکان فراهم آورده بهتر است و اگر پیروز شدیم، حکومت و رهبرى جامعه را به اهل بیت پیامبرمان باز مى گردانیم.
آنان در میدان جنگ نیز زمانى که در برابر سپاه شام در حال آماده باش بودند، هدف و فلسفه قیام خود را چنین اعلام کردند:
حکومت را به اهل بیت پیامبرمان بازمى گردانیم; آنان که خدا به واسطه شان به ما نعمت و کرامت ارزانى داشته است.
بنابراین، گرچه دلیل و روایت خاصى از امام سجّاد(علیه السلام) بر تأیید این نهضت وجود ندارد، اما بدون تردید، قیام توّابین مورد تأیید امام(علیه السلام) قرار داشت; چرا که قیام آنان همچون قیام مختار، براى خون خواهى امام حسین(علیه السلام) بود و این حرکت ـ چنان که خواهد آمد ـ مورد تأیید امام(علیه السلام)قرار داشت.
4.امام سجاد (ع) و شورش عبداللّه بن زبیر
-------------------------------------------------
چون معاویه مُرد و یزید حاکم شد و از مردم براى خود بیعت گرفت، از جمله کسانى که از بیعت با وى سرتافت، عبداللّه بن زبیر بود. وى خود دعوى خلافت داشت، اما مردم چندان به او توجه نداشتند. پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)، ابـن زبیر از شـرایط پیش آمده استفاده کرد و در برابر یزید، عَلَم مخالفت برافراشت و خود را خلیفه خواند و از مردم به صورت مخفى بر اساس خلافت شورایى، بیعت گرفت. وى به مدت دوازده سال بر حجاز و عراق و یمن و خراسان حکم راند.
گرچه یزید در سال هاى آخر عمر خود، مسلم بن عقبه را مأمور سرکوبى وى کرد، ولى پیش از آن که مسلم کار ابن زبیر را یکسره کند، یزید مُرد و بدین سان، بیش از یک دهه، ابن زبیر خلافت کرد و سرانجام، در حکومت عبدالملک و توسط خون خوارى چون حجّاج بن یوسف کشته شد و تمام مناطق تحت قلمرو حکومتش به دست عبدالملک افتاد.
شورش عبداللّه بن زبیر حرکتى الهى و در راستاى اهداف ائمّه معصوم(علیهم السلام) نبود، بلکه هدف وى برپایى مجدّد حاکمیت قریش بر مبناى حکومت عصر راشدین بود; یعنى زنده کردن دوباره طرح شورایى خلافت (با توجه به سوابق خود و نیز شرکت پدرش در شورا) در مقابل حاکمیت موروثى اموى و نیز در مقابل حقّانیت حاکمیت اهل بیت(علیهم السلام). ابن زبیر به دلیل مخالفت دایمى با اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) چندان محبوبیتى در بین مردم نداشت; او مشوّق پدرش در راه انداختن جنگ جمل و مخالفت با خلافت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) بود.
امام على(علیه السلام) در این باره مى فرماید:
زبیر همواره با ما اهل بیت بود تا زمانى که پسر نامبارکش، عبداللّه پدید آمد.
ابن زبیر همچنین به تعبیر عبداللّه بن عمر، محرّک عایشه براى راه اندازى جنگ جمل بود. وى به عبداللّه بن عباس گفت: «من چهل سال است که بغض شما را در سینه پنهان کرده ام.»
او مدت چهل روز (ظاهراً چهل جمعه) در خطبه از درود فرستادن بر پیامبر(صلى الله علیه وآله)خوددارى کرد و در توجیه این عمل گفت: «پیامبر(صلى الله علیه وآله)خویشاوندان بدى دارد که هنگام بردن نام او، گردن خویش را برمى افرازند.»
ابن زبیر در مدتى که در حجاز حاکم بود، بنى هاشم و دوست داران آنان را مورد آزار و اذیت فراوان قرار داد; چنان که محمّد بن حنفیّه و عبداللّه بن عباس را به همراه 24 تن از بنى هاشم در مدخل چاه زمزم زندانى کرد و آن ها را مخیّر به بیعت با او یا در آتش سوختن کرد که در نهایت، آنان توسط فرستادگان مختار، با هجوم ناگهانى نجات یافتند. برادرش، مصعب بن زبیر، شیعیان عراق را قتل عام کرد و حتى به زنان نیز رحم نکرد.
ابن زبیر از موقعیت امام سجّاد(علیه السلام) آگاه بود. به همین دلیل، کارهاى حضرت را زیر نظر داشت. او به بیعت و تأیید امام(علیه السلام) و در پى آن، علویان و دوست داران آنان نیازمند بود و بر آن نیز اصرار داشت و با تهدید و فرستادن نامه، مى خواست از محمّدبن حنفیّه و ابن عباس بیعت بگیرد. آن دو چون حاضر به بیعت نشدند، از مکّه رانده شده، به طائف رفتند.
امام سجّاد(علیه السلام)با توجه به دیدگاه خصمانه و کینه توزانه و نیز اعمال ناشایست ابن زبیر نسبت به بنى هاشم و اهل بیت(علیهم السلام)، نه تنها شورش او را تأیید نکرد، بلکه از فتنه وى نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) و شیعیان بیم داشت و از آن اظهار نگرانى مى کرد، اما علیه آن نیز اقدامى ننمود; چرا که هرگونه اقدامى علیه حاکمیت ابن زبیر، به سود امویان تمام مى شد.
5 . سکوت امام سجّاد (علیه السلام) در برابر خوارج
---------------------------------------------------------
پس از واقعه نهروان، حضرت على(علیه السلام)شیعیان را از جنگ با خوارج نهى کردند و فرمودند:
لاتُقاتِلوا الخوارجَ بعدى; فلیسَ مَنْ طَلَب الحقَّ فَاخطأهُ کَمَنْ طَلَبَ الباطلَ فأدرکَهُ.
پس از من با خوارج نبرد نکنید; زیرا کسى که در جستوجوى حق بوده و خطا کرده همانند کسى نیست که در پى باطل بوده و آن را یافته است.
امام على(علیه السلام) با این دستورالعمل، به شیعیان خود اعلام کردند که جنگ و مبارزه باید با دشمن اصلى دین; یعنى امویان باشد و هرگونه مبارزه علیه خوارج، که با امویان درگیر بودند، به سود بنى امیّه و به ضرر جامعه اسلامى و تضعیف بنیه مسلمانان و تقویت قواى بنى امیّه تمام مى شود و این یعنى خیانت در حق اسلام و امّت اسلامى. از این رو، حضرت، شیعیان را از این عمل بازمى داشتند. اما چنین دستورالعملى از ناحیه برخى شیعیان رعایت نگردید.
نه تنها امیرالمؤمنین(علیه السلام) شیعیان را از نبرد با خوارج بازمى داشتند، بلکه امام حسن(علیه السلام)نیز با سیره عملى خود، چنین نبردى را ناپسند دانستند. هنگامى که امام(علیه السلام)پس از صلح با معاویه، عازم مدینه شدند، خوارج شورش خود را آغاز کرده بودند. معاویه طى نامه اى از امام(علیه السلام)خواست تا مأموریت جنگ با خوارج را به عهده بگیرند، ولى امام(علیه السلام) در جواب نوشتند:
اگر مى خواستم با کسى از اهل قبله بجنگم، از تو شروع مى کردم.
امام سجّاد(علیه السلام) نیز به پیروى از امامان پیش از خود، در عصر امامت خویش، هیچ موضعى علیه خوارج نگرفتند و با این که آنان گروهى منحرف و داراى عقاید باطل بودند، حضرت نه درگیرى هاى آنان را تأیید کردند و نه آنان را انکار نمودند.
بصیرت از آشکارترین ویژگیهاى ابوالفضل العباس بود. از بصیرت و تفکر عمیق بود که حضرت به تبعیت از امام هدایت و سیدالشهداء امام حسین ( علیه السّلام ) برخاست و بـدیـن گـونـه بـه قـله شرف و کرامت دست یافت و خود را بر صفحات تاریخ ، جاودانه سـاخت .
اشاره:
ابوالفضل ( علیه السّلام ) دل و اندیشه بزرگان را مسخّر خود کرد و براى آزادگان در هـمـه جـا و هـر زمـان سـرودى جـاودانـه گـشـت ؛ زیـرا بـراى بـرادرش دسـت به فداکارى بزرگى زد، برادرى که در برابر ظلم و طغیان خروشید و براى مسلمانان عزت جاودانه و عظمتى همیشگى ، به ارمغان گذاشت .
در ایـنـجـا، بـرخـى از سخنان اهل بیت( علیهم السلام) را دربـــاره شـخـصـیـت ابوالفضل ( علیه السّلام ) مى آوریم .
1 ـ امام سجّاد(ع )
---------------------
امـام عـلى بـن الحسین ، حضرت زین العابدین ( علیه السّلام ) از سروران تقوا و فضیلت در اسلام به شمار مى رود. این امام بزرگوار هماره براى عمویش عباس طلب رحمت مى کرد و از فـداکـاریـهـایـش دربـاره بـرادرش حـسـیـن ( عـلیـه السـّلام ) بـه نیکى یاد مى کرد و جانبازیهاى بزرگش را مرتّب مى ستود. از جمله سخنان حضرت درباره عمویش ، این موارد را ذکر مى کنیم : ((خداوند عمویم عباس را رحمت کند که از خودگذشتگى کرد و نیک از عهده آزمـایش برآمد. خود را فداى برادر کرد تا آنکه دستانش بریده شد، خداوند به جاى آنها چـون جـعـفـر بـن ابى طالب ، دو بال عطا کرد تا بدانها با ملائکه در بهشت پرواز کند.عـبـاس را نـزد خـداونـد مـتـعـال مـنـزلتى است که همه شهیدان در روز قیامت بر او غبطه مى خورند...)).(1)
ایـن کلمات ، فداکاریهاى ابوالفضل را در راه برادرش ، سرور آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) به خوبى بیان مى کند. حضرت در ایثار و از خودگذشتگى و جانبازى تا جایى پـیـش رفت که زبانزد تاریخ و سَمبل فداکارى گشت ، دستان گرامى اش را روز عاشورا در راه برادر داد و تا آخرین لحظه پایدارى کرد تا آنکه به خون خود درغلتید.
ایـن فـداکـاریهاى بزرگ نزد خداوند بى اجر نماند و حضرتش با پاداشها و کرامتهایش بـه عـباس ، او را بر تمامى شهیدان راه حق و فضیلت در دنیاى اسلام و غیر آن ، برترى بخشید تا آنجا که همه بر او غبطه مى خورند.
2 ـ امام صادق (ع )
---------------------
امام صادق ( علیه السّلام ) عقل ابداع گر و اندیشمند اسلام و چهره بى مانند دانش بشرى ، هـمـواره از عـمویش عباس تجلیل به عمل مى آورد و با درود و ستایشهاى عطرآگین از او یاد مى کرد و مواضع قهرمانانه اش در روز عاشورا را بزرگ مى داشت . از جمله سخنانى که امام درباره قمر بنى هاشم فرموده است ، بیان زیر مى باشد:
((عـمـویـم عـبـاس بـن عـلى ( عـلیهما السّلام ) بصیرتى نافذ و ایمانى محکم داشت . همراه برادرش حسین جهاد کرد، به خوبى از بوته آزمایش بیرون آمد و شهید از دنیا رفت ...)). (2)
امام صادق ( علیه السّلام ) از برترین صفات مجسم در عمویش که مورد شگفتى اوست چنین نام مى برد:
الف ـ بصیرت:
بصیرت ، پـیامد استوارى رأی و اصالت فکر است و کسى بدان دست پیدا نمى کند، مـگـر پـس از پـالودگـى روان ، خـلوص نـیـت و از خود راندن غرور و هواهاى نفسانى و عدم سلطه آنها بر درون آدمى .
بصیرت از آشکارترین ویژگیهاى ابوالفضل العباس بود. از بصیرت و تفکر عمیق بود که حضرت به تبعیت از امام هدایت و سیدالشهداء امام حسین ( علیه السّلام ) برخاست و بـدیـن گـونـه بـه قـله شرف و کرامت دست یافت و خود را بر صفحات تاریخ ، جاودانه سـاخت . پس تا وقتى ارزشهاى انسانى پایدار است و انسان آنها را بزرگ مى شمارد، در بـرابـر شـخصیت بى مانند حضرت که بر قله هاى انسانیت دست یافته است سر بر زمین مى ساید و کرنش مى کند.
ب ـ ایمان استوار:
یـکـى دیـگـر از صـفـات بـارز حـضـرت ، ایـمـان اسـتوار و پولادین اوست . از نشانه هاى اسـتـوارى ایـمـان حـضـرت ، جـهـاد در کـنـار بـرادرش ، ریـحـانـه رسـول اکـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) بـود کـه هـدفـش جـلب رضـایـت پـروردگـار مـتـعـال بـه شـمـار مـى رفـت . و هـمـانـطور که در رجزهایش روز عاشورا بیان داشت از این جانبازى کمترین انگیزه مادى نداشت و همین دلیلى گویاست بر ایمان استوار حضرت .
ج ـ جهاد با حسین (ع):
فـضـیـلت دیـگـرى که امام صادق (علیه السّلام ) براى عمویش ، قهرمان کربلا، عباس (عـلیـه السـّلام ) نـام مـى بـرد، جـهاد تحت فرماندهى سالار شهیدان ، سبط گرامى پیامبر اکـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) و آقـاى جـوانـان بـهـشـت اسـت . جـهاد در راه آرمان برادر، بـزرگترین فضیلتى بود که حضرت ابوالفضل بدان دست یافت و نیک از عهده آزمایش بـه درآمـد و در روز عـاشـورا قـهـرمانیهایى از خود نشان داد که در دنیاى دلاورى و شجاعت بى مانند است .
زیارت امام صادق (ع )
------------------------
امام صادق ( علیه السّلام ) به زیارت کربلا، سرزمین شهادت و فداکارى رفت و پس از زیـارت امـام حـسـیـن و اهـل بـیـتـش ( عـلیهم السّلام ) و اصحاب برگزیده اش با شوق به زیـارت قـبر عمویش ، عباس شتافت و بر سر مرقد بزرگ آن بزرگوار ایستاد و زیارت زیـر را کـه مـنـزلت عـبـاس را نـشـان مـى دهد و بر مکانت او گواهى مى دهد با این سرآغاز خـوانـد: ((سـلام خـدا و سـلام مـلائکـه مـقـرّب و انـبـیـاى مرسل و بندگان صالح و همه شهیدان و صدیقان پاک ، شبانه روز بر تو باد اى پسر امیرالمؤ منین ...)).
امـام صـادق عـمـویـش عـبـاس را بـا ایـن کـلمـات کـه دربـردارنـده هـمـه مـفـاهـیـم و مـعـانـى تـجـلیـل و بـزرگـداشـت اسـت ، مـورد خـطـاب قـرار مـى دهد. درود و سلام خداوند، ملائکه ، پیامبران مرسل ، بندگان صالح ، شهیدان و صدیقان را بر او مى فرستد و این بهترین و برترین سلامى است براى پرچمدار کربلا.
سـپـس عـصاره نبوت ، امام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را چنین پى مى گیرد: ((به تـسـلیـم ، تـصـدیـق ، وفـادارى و فـداکـاریـت در راه جـانـشـیـن پـیـامـبـر مرسل ، سبط برگزیده ، راهنماى عالم ، وصّى ابلاغگر و مظلوم ستمدیده ، شهادت مى دهم ...)).
در ایـنـجـا امام صادق ( علیه السّلام ) بهترین نشانه هایى که به شهیدان بزرگ تقدیم مى شود به عمویش عباس تقدیم مى دارد. افتخاراتى از این گونه :
الف ـ تسلیم :
هـمـه امـور خـود را بـه بـرادرش سـیـدالشـهـداء سـپـرد و در هـمـه مراحل و مواقف ، متابعت از او را بر خود واجب کرد تا آنکه در راه او به شهادت رسید؛ زیرا بـه امامت برادرش که مبتنى بر ایمان استوار به خداوند است آگاهى داشت و درستى راه و نیت خالص و راءى اصیل برادر را مى دانست و بدانها باور داشت .
ب ـ تصدیق :
عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) بـرادرش ریـحـانـه رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را در تـمـامـى مواقف و دیدگاهها تصدیق کرد و هرگز در درستى و عدالت آرمان او به خود شک راه نـداد و یـقین داشت برادرش بر حق است و هرکه با او سر ستیز دارد در گمراهى آشکار است .
ج ـ وفادارى :
یـکـى دیـگـر از صـفـات نـیـکـى کـه امـام صـادق ( عـلیـه السـّلام ) بـه عـمـویـش ابوالفضل نسبت مى دهد، وفادارى است ؛ هر پیمانى را که در راه دفاع از برادرش امام حق و حـقـیـقت ابوعبداللّه الحسین ( علیه السّلام ) با خدا بسته بود بجا آورد و در سخت ترین شـرایط و مراحل در کنار برادر ایستاد و از او جدا نشد تا آنکه دستانش قطع شد و خود در راهـش بـه شـهادت رسید. وفادارى که از والاترین صفات است ، از ویژگیهاى اساسى و عناصر حضرت ابوالفضل بود، او آفریده شده بود تا نسبت به دور و نزدیکان وفادار باشد.
د ـ فداکارى :
امام صادق ( علیه السّلام ) به فداکارى و جانبازى عمویش در راه برادرش سیدالشهداء( عـلیـه السـّلام ) گـواهـى مـى دهـد، حـضـرت خـالصـانـه بـراى از بـیـن بـردن بـاطـل ، فـداکـارى کـرد و بـا پـیـشـوایـان کـفر و باطل به ستیز پرداخت و با برادر در جـانـبـازیـهـاى بـزرگ و بـى نـظـیر تاریخ شرکت کرد. به قسمت دیگرى از این زیارت بزرگ توجه کنیم :
((پـس خـداونـد از طـرف پیامبرش و امیرالمؤ منین و حسن و حسین ـ صلوات خدا بر آنان باد ـ بر آنچه پایدارى ، خویشتندارى و یارى کردى ، به تو بهترین پاداش بدهد که بهشت ، بهترین فرجام است )).
ایـن قـسـمـت شامل تجلیل و تقدیر حضرت عباس از سوى امام صادق ( علیه السّلام ) است ؛ زیـرا بـا فـداکـاریـهـاى بـزرگ در راه سـالار شـهـیـدان و جـانـبـازى در راه او و تـحمل هرگونه سختى در کنار او، شایسته این بزرگداشت است . حضرت در این تلاشها و مـقـاومـتـها تنها رضاى خدا را مد نظر داشت و خداوند نیز عوض پیامبرش ، مولاى متقیان ، حسن و حسین ـ سلام اللّه علیهم ـ این جانبازیها را ارج نهاد و به او بهترین پاداشها را عطا کرد.
امـام صـادق ( عـلیـه السّلام ) زیارت خود را پى مى گیرد و صفات والاى عمویش عباس و جایگاهش را نزد خداوند یاد مى کند و مى فرماید:
((گـواهـى مـى دهـم و خـدا را گـواه مـى گـیـرم کـه تـو در همان راه پیکارگران ((بدر)) و مجاهدان در راه خدا و صافى ضمیران خداخواه در جهاد دشمنانش و مدافعان استوار دوستانش و یـارى کـنـنـدگـان اولیـایـش ، پیش رفتى و چون آنان کوشیدى ، پس خداوند بهترین ، والاتـریـن و کاملترین پاداشى که به مطیعان والیان امرش و اجابت کنندگان دعوتش مى دهد، به تو عطا کند...)). (3)
امـام صـادق ( عـلیـه السـّلام ) عـقـل ابـداع گر و اندیشمند اسلام گواهى مى دهد و خدا را به شـهـادت مـى طـلبد بر اینکه عمویش عباس در جهادش دوشادوش برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) بر همان راه شهیدان بدر پیش رفت ؛ رادمردانى که با خون پاک خـود پـیـروزى هـمیشگى اسلام را مسجّل کردند و با یقین به عادلانه بودن آرمان خود و با آگاهى و بصیرت تام ، شهادت را انتخاب کردند و پرچم توحید و کلمه حق را بر بلنداى تاریخ به اهتزاز درآوردند. ابوالفضل العباس نیز در این راه درخشان پیش تاخت و براى نـجـات اسـلام از چنگال بى سر و پاى اموى و ابوسفیان زاده که مى خواست کلمه الهى را مـحو کند و پرچم اسلام را درهم بپیچد و مردم را به جاهلیت نخستین برگرداند، قیام کرد و به شهادت رسید.
ابـوالفـضـل تـحـت فـرمـاندهى برادرش ، پدرآزادگان در برابر طاغوت خونریز اموى ایستاد و با پایدارى و قیام آنان بود که کلمه حق تثبیت و اسلام پیروز شد و دشمنان حق و حقیقت و امام بشدت شکست خوردند.
امـام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را ادامه مى دهد و صفات برگزیده عمویش عباس را برمى شمارد و پاداش او را چنین یاد مى کند:
((شهادت مى دهم (که ) حق نصیحت را بجا آوردى و نهایت تلاشت را کردى ، پس خداوند تو را در مـیـان شـهـیـدان مـبـعوث کرد و روحت را با روحهاى سعیدان همراه ساخت و در وسیعترین مـنـزل بهشتى جاى داد و بهترین غرفه را به تو عطا کرد و نامت را در ((علّیین )) پرآوازه ساخت و با پیامبران ، شهیدان و صالحان ـ که چه خوب رفیقانى هستند ـ محشورت کرد.
شـهـادت مـى دهـم کـه تـو سـستى نکردى و عقب ننشستى و با بصیرت نسبت به امرت پیش رفـتـى در حـالى که به صالحان اقتدا کرده بودى و پیامبران را پیروى مى کردى . پس خـداونـد مـا، تـو، پـیـامبرش و اولیایش را در جایگاه برگزیدگان و پاکان جمع کند که اوست مهربانترین مهربانان )). (4)
در قـسـمـت پـایـانـى زیـارت ، مـتوجه اهمیت بى مانند و موقعیت والاى حضرت عباس نزد امام صـادق ( عـلیـه السّلام ) مى شویم ؛ زیرا این قهرمان بزرگوار با نصیحت خالصانه و فداکارى در راه ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله )، امام حسین ( علیه السّلام ) از احـتـرامى خاص نزد امام برخوردار گردید؛ لذا امام صادق دعا مى کند تا خداوند عمویش را به بالاترین درجات قرب برساند و او را با پیامبران و صدیقان محشور کند.
3 ـ حضرت حجت (ع )
-------------------------
مـصـلح بـزرگ ، حـجـت خـدا و بـقـیـة اللّه الاعـظـم ، امـام زمـان ـ عـجـل اللّه تـعـالى فـرجـه الشریف ـ قائم آل محمد( صلّى اللّه علیه و آله ) در بخشى از سخنان زیباى خود درباره عمویش عباس ( علیه السّلام ) چنین مى گوید:
((سـلام بـر ابوالفضل ، عباس بن امیرالمؤ منین ، همدرد بزرگ برادر که جانش را فداى او سـاخـت و از دیـروز بـهره فردایش را برگزید، آنکه فدایى برادر بود و از او حفاظت کـرد و براى رساندن آب به او کوشید و دستانش قطع گشت . خداوند قاتلانش ، ((یزید بن رقاد)) و ((حکیم بن طفیل طایى )) را لعنت کند...)). (5) امام عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه ـ صفات والاى ریشه دار در عمویش ، قمر بنى هاشم و مایه افتخار عدنان را چنین برمى شمارد و مى ستاید:
1 ـ هـمـدردى و هـمـگـامـى بـا بـرادرش سـیـدالشـهـداء( عـلیـه السـّلام ) در سـخـت تـرین و دشـوارتـریـن شـرایـط تـا آنـجـا کـه ایـن هـمـگـامـى و هـمـدلى ضـرب المثل تاریخ گشت .
2 ـ فرستادن توشه آخرت با تقوا، خویشتندارى و یارى امام هدایت و نور.
3 ـ فـدا کـردن جـان خـود، بـرادران و فـرزنـدانش در راه سرور جوانان بهشت ، امام حسین ( علیه السّلام ).
4 ـ حفاظت از برادر مظلومش با خون خود.
5 ـ کـوشـش بـراى رسـانـدن آب به برادر و اهل بیتش هنگامى که نیروهاى ستمگر و ظالم مانع از رسیدن قطره اى آب به خاندان پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) شده بودند.
پی نوشت:
1- ذخـیـرة الداریـن ، ص 123 بـه نـقـل از عـمـدة الطالب .
2- ذخیرة الدارین ، ص 123 به نقل از عمدة الطالب .
3- ر . ک : مفاتیح الجنان ، زیارت حضرت عباس ( علیه السّلام )
4- مفاتیح الجنان شیخ عباس قمى و دیگر کتب ادعیه و زیارات .
5- المزار، محمد بن مشهدى ، از بزرگان قرن ششم .
این که آدم هنوز سرش به بالش نرسیده خوابش ببرد، یکی از نشانه های خواب آلودگی است که باید تحت بررسی قرار بگیرد. مدت زمانی که طول می کشد تا خواب مان ببرد، نباید کمتر از پنج دقیقه یا بیشتر از سی دقیقه باشد. پزشکان، مقادیر کمتر و بیشتر از این محدوده را غیر طبیعی می دانند.
1.خواب زیاد خوب است!
کاش همین طور بود! ولی مطالعات نشان می دهد که احتمال مرگ زودرس در آن هایی که بیش از هشت ساعت در شبانه روز می خوابند بیشتر است.
2.زود خواب رفتن نعمت است!
اتفاقاً این مورد نشان می دهد که شخص خواب خوبی ندارد. این که آدم هنوز سرش به بالش نرسیده خوابش ببرد، یکی از نشانه های خواب آلودگی است که باید تحت بررسی قرار بگیرد. مدت زمانی که طول می کشد تا خواب مان ببرد، نباید کمتر از پنج دقیقه یا بیشتر از سی دقیقه باشد. پزشکان، مقادیر کمتر و بیشتر از این محدوده را غیر طبیعی می دانند.
3.همه آدم ها به هشت ساعت خواب شبانه احتیاج دارند!
میزان نیاز به خواب در افراد مختلف، متفاوت است. به خودتان رجوع کنید، اگر حس می کنید که هر روز بعد از ظهر خسته و خواب آلود می شوید، بدانید الگوی خواب تان غلط است.
4.فقط نخبه ها روزی سه، چهار ساعت می خوابند!
شاید چند نفر از مشاهیر و نخبه ها جزو نخستین کسانی باشند که رسانه ها درباره ی کم خوابیدن آن ها زیاد حرف زده اند، اما واقعیت این است که از نظر پزشکان، این قبیل افراد معمولاً عملکرد بهتری نسبت به سایرین ندارند. کم خوابی، سلامت شما را تهدید می کند، تمرکزتان را پایین می آورد و حتی می تواند بیمارتان کند و به سیستم ایمنی شما آسیب بزند.
5.من خوابم خوب است؛ فقط شبها چند بار از خواب می پرم!
خواب خوب آن است که تداوم مناسبی داشته باشد. بیدار شدن مکرر در حین خواب از علایم شایع اختلال خواب است و بیشتر آن هایی که شب ها بیش از یک بار از خواب می پرند، به نوعی اختلال خواب دچارند.
6.قرص خواب، تنها راه چاره بی خوابی است!
چون تاثیر داروهای خواب آور، کوتاه مدت است، بدن کم کم به دارو عادت می کند و دیرتر به آن جواب می دهد.از طرفی اگر بدن به دارو عادت کند؛ قطع دارو اوضاع را بدتر می کند. پس برای درمان قطعی فقط باید به پزشک مراجعه کرد تا علت اصلی بی خوابی شناخته و درمان شود.
7.کم خوابی چاره ندارد!
در مورد ششم گفته شد که برای درمان قطعی کم خوابی باید به پزشک مراجعه کنید تا علت اصلی مشکل تان شناخته و درمان شود، اما توصیه های دیگری هم هست که می تواند اوضاع را رو به راه کند:
-پرهیز از چای، قهوه، نوشابه و شکلات در ساعات نزدیک به خواب.
-خودداری از مصرف غذاهای سنگین و کشیدن سیگار در ساعات نزدیک به خواب.
-رعایت نظم خواب؛ یعنی خوابیدن در یک ساعت ثابت، اختصاص دادن اتاق خواب به خوابیدن و اجتناب از کارهای دیگری مثل تماشای تلویزیون و کار در آن اتاق.
-و بالاخره این که اگر بیش از نیم ساعت در رختخواب ماندید و خواب تان نبرد، باید از اتاق خواب خارج شوید و تا وقتی احساس خواب آلودگی نکرده اید، به رختخواب برنگردید.
چند توصیه برای بهبود کیفیت خواب
مشکلات خواب متاثر از افزایش سن، اجتناب ناپذیر هستند و با افزایش سن، پیامدهایش بیشتر هم می شوند. با این حال، بعضی قواعد ساده سودمندی خود را ثابت کرده اند و ارزش امتحان کردن قبل از هر اقدامی را دارند:
-ساعتی منظم را برای خوابیدن و بیدار شدن انتخاب و حفظ کنید(اما قبل از احساس تمایل به خواب به بستر نروید).
-خواب میان روزتان را حذف یا کم کنید. اگر ترجیح می دهید که این عادت را حفظ کنید، مدتش را حداکثر به یک ساعت محدود کنید تا خواب شبانه تان دچار اختلال زمانی نشود.
-هر روز زمانی را برای فعالیت بدنی و ورزش داشته باشید، ولی هیچ وقت قبل از خواب ورزش نکنید.
-برای حفظ شدن ریتم روز و شب، روزها را تا جایی که برای تان ممکن است در معرض نور آفتاب قرار بگیرید(برای ترشح هورمونی).
-در بستر نه تلویزیون تماشا کنید و نه چیزی بخوانید.
-قبل از خواب استراحت کنید (برای کم کردن تحرک)و همیشه یک "کتاب دعا " کنارتان داشته باشید و در موقع نیاز به آن رجوع کنید.
-از مصرف محرکها، خصوصاً در نیمه ی دوم روز اجتناب کنید (قهوه، چای، الکل و غذای زیاد در شب).
-اگر شب احساس گرسنگی کردید، از غذاهای حاضری یا لبنیات استفاده کنید البته به جز مبتلایان به رفلاکس معده یا کسانی که ممنوعیت پزشکی و دارویی دارند.
-محیط شبانه ی مناسبی برای خواب فراهم کنید، از جمله درجه حرارت (بین 18 و 22 درجه سانتی گراد)، رختخواب مناسب، فضایی آرام، تاریک یا بسیار کم نور.
-لباس خانه ی راحت بپوشید.
-اگر بعد از نیم ساعت خواب تان نبرد، از رختخواب خارج شوید و یک فعالیت آرام کننده را بدون استفاده از نور خیلی قوی ( مانند گوش دادن به موسیقی آرام، مطالعه ی مطالب سبک و سطحی) انجام دهید. روشن است که اگر اقدامات انجام شده برای اداره کردن مشکلات و دردسرهای خواب کافی نیستند، برای بررسی مجدد شرایط باید به پزشک مراجعه کنید. او بعضی شرایط را از منظر آسیب شناسانه می سنجد و عوامل مختل کننده ی خواب را خواهد یافت. به علاوه ممکن است که او یک درمان دارویی مخصوص و مناسب پیشنهاد کند.
پیامبر(ص) با عبارت کوتاه "حسین منی و انا من حسین " برآن است تا حقیقت وجودی امام حسین(ع) و مسئولیت ایشان را در هستی تبیین کند. براین اساس، نقشی که امام حسین(ع) در عالم هستی ایفا می کند همان نقش پیامبر(ص) است.
پیامبرگرامی اسلام (ص) درباره امام حسین(ع) می فرماید: حسین منی و انا من حسین، احب الله من احب حسینا، حسین سبط من الاسباط؛ حسین از من است و من هم از حسینم، هر که حسین را دوست بدارد خداوند دوست او باد، حسین فرزندزاده ای است از فرزندزادگان انبیاء.
خداوند درآیه 61 سوره آل عمران، امیرمومنان علی (ع) را نفس و جان پیامبر(ص) می شمارد؛ ولی پیامبر(ص) دراین حدیث معتبر، امام حسین(ع) را عین ذات خود معرفی می کند. در روایات دیگر، نیز پیامبر(ص) درحق امام حسن (ع) یا دختر گرامی اش فاطمه زهرا (س) تعابیری چون جگر گوشه و بضعه منی دارد. این بدان معناست که سطح نسبت و ارتباط هر یک از معصومان(ع) با پیامبر(ص) تا چه اندازه است.
هریک از آنان به عنوان نفس پیامبر(ص) هستند و این سطح از نسبت براساس آیات و روایات، ثابت است. اما فراتر از این سطح برخی از آن امامان جایگاه ویژه ای دارند نسبت عالی امام حسین (ع) با پیامبر (ص) از جمله نکاتی است که در روایات بسیار از سوی پیامبر(ص) مورد توجه قرارگرفته است.
نویسنده دراین مطلب برآن شده تا تبیین و تحلیلی را از این سطح عالی نسبت میان آن دو را براساس حدیث پیش گفته ارائه دهد. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.
یکتایی انوار معصومان (ع) و یگانگی نفس آنان
در روایات بسیاری که به حد تواتر معنوی رسیده، این معنا ثابت است که نسبت چهارده معصوم (ع) با یکدیگر نسبت ویژه ای است. از جمله پیامبر(ص) می فرماید: اول ما خلق الله نوری، ثم فتق منه نور علی فلم نزل نتردد فی النور حتی وصلنا حجاب العظمه فی ثمانین الف الف سنه ، ثم خلق الخلائق من نورنا، فنحن صنائع الله و الخلق بعدلنا صنائع؛ (مشارق انوار الیقین، ص 93)؛ اولین چیزی که خدا خلق کرد، نور من بود، آنگاه نورعلی را از آن نور جدا کرد، و ما همچنان درنور بودیم تا اینکه درطی هشتاد میلیون سال به حجاب عظمت رسیدیم. آنگاه خداوند خلائق را از نورما خلق کرد، و لذا ما مصنوع خدائیم وخلائق مصنوع ما هستند.
ازاین روایت و مانند آن که بسیار است، این معنا به دست می آید که نور معصومان (ع) غیر از انواردیگر آفریده های خداوندی است و لذا گفته شده که آنان نور واحد یگانه ای هستند. این یکتایی درنور، تاثیرات خود را در دنیا نیز به دنبال دارد. از این رو هنگام ورود به عالم ماده و دنیا، نفس ایشان نیز از همان حالت نوری خود بهره می برد و خداوند از آنان به نفس پیامبر(ص) تعبیر می کند. (آل عمران، آیه 16)