پیامبر(ص) می فرماید:ایمان بنده ای کامل نمی شود؛ مگر این که من نزد او از خودش محبوب تر باشم و عترت من نزد او محبوب تر از عترت خودش باشد و اهل بیت من پیش او از اهل بیت خودش و ذات من پیش او محبوب تر از ذات خودش باشد.
ایمان چیزی جز محبت نیست؛ البته کمال ایمان در نفی و اثبات است. این را به سادگی می توان از لااله الاالله به دست آورد که راه رستگاری را تبیین می کند. از این رو در برخی از روایات به دو بعدی بودن ایمان در نفی و اثبات اشاره شده و آمده است: هل الایمان الا الحب و البغض؛ ایمان جز حب و بغض نیست. بر این اساس یکی از مسائل کلیدی در فرهنگ اسلامی تولی و تبری است.
به سخن دیگر، انسان همان اندازه که به چیزی محبت و مهر می ورزد به همان اندازه از ضد آن نفرت و بیزاری دارد و نمی توان مهر و محبت به چیزی را با محبت به ضد آن جمع کرد. اگر انسان به کمال گرایش داشته و کمالات محبوب اوست، به همان اندازه نسبت به نواقص، بیزاری و نفرت دارد و هیچ گونه گرایشی نسبت به آن در خود نمی بیند.
محبت پیامبر(ص) محور ایمان
پیامبر(ص) تجسم اسمای الهی و صورت کاملی از آن است. اگر خداوند بخواهد به شکل و صورتی درآید، پیامبر گرامی(ص) همان صورت کامل است. اگر خداوند در آینه خلقت و آفریده ها تجلی کند، پیامبر(ص) همان آینه تمام نمای خداوندی و صورت و وجه الله می باشد. این گونه است که تمام حقیقت ذات (هو) در الله بروز و ظهور می کند و پیامبر(ص) صورت و وجه الله همان می شود.
در این حالت، سجده بر انسان کامل، به معنای سجده بر وجه الله و صورت مجسم خداوند است. اما سؤال این است که چگونه جایزه شده تا انسان ها بر کعبه سجده برند و آن را به عنوان نمادی وجه الله بپذیرند اما انسان کامل مسجود نشود؟ درحالی که در وجه الله بودن انسان هیچ شک و شبهه ای نیست، زیرا صورت کاملی از حقیقت الله است. می گویند: علت سجده به سوی خانه آن است که باطن آن توجه به ولی الله است که صورت کامل و وجه الله تمام است. پس همان گونه که همه هستی بر انسان کامل سجده برده و به فرمان الهی تحت تسخیر او قرار گرفته تا به کمال شایسته و بایسته خودشان دست یابند، همه انسان ها می بایست حقیقت و باطن کعبه یعنی انسان کامل را مسجود خویش قرار دهند.
اما از آن جایی که انسان سخت به گمراهی تمایل می یابد، لازم است تا بر این حقیقت، پوششی چون کعبه نهاده شود تا حقیقت نه گم شود و نه مورد سوء استفاده قرار گیرد. با این همه حکم الهی بر این قرار گرفت تا هر که اطاعت خداوندی می خواهد باید از انسان کامل اطاعت برد؛ چنان که هر آفریده ای دیگر می بایست در مسیر کمال خویش و رسیدن به خداوند از مسیر انسان کامل به این حقیقت دست یابد.
خداوند در اشکال گوناگون و عبارات مختلف و متنوع، این حقیقت را بیان داشته است. از جمله در آیه 31 سوره آل عمران از زبان وجه الله و صورت کامل الهی، حضرت ختمی مرتبت(ص) می فرماید: ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله، اگر خداوند را دوست می دارید و او محبوب شماست، از من پیروی کنید تا شما نیز محبوب خداوند گردید.
محبت پیامبر، راهکار رسیدن به کمال
پس راه دست یابی به حقیقت کمالی و متاله شدن تنها از راه محبت پیامبر(ص) می گذرد. از این رو خداوند او را مسیر رسیدن به هر کمالی و راه بازگشت به خود معرفی می کند که مقام فناء فی الله و لقاءالله است: الی ربک الرجعی؛ چنان که آن حضرت پایان مسیر کمالی هر موجودی از جمله بشریت است؛ زیرا کسی نمی تواند برتر از پیامبر(ص) باشد و وجه الله را تحقق بخشد: الی ربک المنتهی.
این محبت می بایست دایمی و همیشگی باشد و رحلت پیامبر(ص) هیچ تأثیری در آن نداشته باشد؛ زیرا حقیقت محمدی و نور ایشان در نفس آن حضرت، یعنی در امیرمؤمنان علی(ع) ادامه دارد (آل عمران، آیه 61) و آن نیز اکنون در شکل مهدوی (عج) بروز و ظهور یافته است.
کسانی که رفیق و هم سفر محبت می شوند، حضرت پیامبر(ص) در اشکال گوناگون با ایشان رفیق و همراه است تا آنها را به مقام منتهای رجعت و سفر برساند. (نساء، آیه 69) پس هر که محبت خدا را دارد، محبت پیامبر(ص) را دارد و از طریق اتباع و اطاعت، این محبت را بروز و ظهور می دهد و کسی که محبت و اطاعت پیامبر(ص) را پذیرفته، پس از هجران و رفتن ظاهری آن حضرت(ص) به اهل بیت نور(ع) توسل می جوید (بحار الانوار، ج 8، ص 188) و همان مسیر کمالی شدن را می پیماید. در این راه کمالی می بایست نخست از خود و اهل بیت خویش بگذرد تا اهل بیت پیامبر(ص) و پیامبر(ص) از خودش و اهل بیت خودش محبوب تر باشد و جان خویش و خاندان خویش را فدای آنان سازد. اگر کسی فنای خود و اهل بیت خویش را در پیامبر(ص) و اهل بیت پیامبر(ص) تجربه نکند، چگونه می تواند مدعی فنای در ذات الهی شود؟ زیر گام نخست رجعت، فنای در پیامبر(ص) و اهل بیت اوست که منتهای سیر آدمی است.
از این رو پیامبر(ص) می فرماید: لایومن عبد حتی اکون احب الیه من نفسه و یکون عترتی احب الیه من عترته و یکون اهلی احب الیه من اهله و یکون ذاتی احب الیه من ذاته؛ ایمان بنده ای کامل نمی شود؛ مگر این که من نزد او از خودش محبوب تر باشم و عترت من نزد او محبوب تر از عترت خودش باشد و اهل بیت من پیش او از اهل بیت خودش و ذات من پیش او محبوب تر از ذات خودش باشد. (بحارالانوار، مجلسی، ج 17، ص13)
این حدیث در حقیقت ترجمه این آیه است که می فرماید: النبی اولی بالمومنین من انفسهم؛ پیامبر اولی از مؤمنین به جان های خودشان است. (احزاب، آیه 6) پس اگر کسی محبت ایشان را بر محبت به خود و خاندانش ترجیح ندهد بویی از حقیقت ایمان نبرده است. بنابراین هیچ کس حق ندارد جان را برتر و بالاتر از جان جانان بداند؛ چرا که ایمان واقعی در این است که جان خویش را فدای جان جانان نماید که پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) ایشان است.
نظر |
در اسلام نسبت به انجام مستحبات یک سفارش کلی شده است که ائمه علیهم السلام فرموده اند: «مستحبات را تا جایی به جا آورید که به واجبات شما ضرر نزند.هم چنین فرموده اند: «مستحبات را تا جایی که نشاط دارید و از آن ها لذت می برید بجا آورید و هر گاه احساس کردید که میلی به آنها ندارید مستحبات را رها کرده به سراغ واجبات بروید و به واجبات اکتفا کنید»
این حالت روحی و روانی ، یعنی نگرانی نسبت به درک فضیلت اوقات و ایام و انجام اعمال و عبادات از نشانه های لطف خداوند متعال به انسان است و این دغدغه یکی از نعمت های بزرگ الهی است که اگر به خوبی از آن استفاده کنید می توانید موفق به انجام کارهای خوب و رسیدن به درجات عالی شوید!
در اسلام نسبت به انجام مستحبات یک سفارش کلی شده است که ائمه علیهم السلام فرموده اند: «مستحبات را تا جایی به جا آورید که به واجبات شما ضرر نزند»[1]هم چنین فرموده اند: «مستحبات را تا جایی که نشاط دارید و از آن ها لذت می برید بجا آورید و هر گاه احساس کردید که میلی به آنها ندارید مستحبات را رها کرده به سراغ واجبات بروید و به واجبات اکتفا کنید»[2]
با توجه به این اصل کلی اگر شما علاقه و نشاط به انجام امور مستحب و درک فضیلت های اعمال غیر واجب دارید، بهتر است از راهی که علمای اخلاق ارائه کرده اند، یعنی «مرابطه» استفاده نمائید. البته برای انجام مثل خواندن نمازهای نافله، دائم الوضو بودن، نماز شب، قرائت و تدبر در قرآن، راز و نیاز با خدا، انجام اعمال مخصوص هر ماه و... ، باید یک برنامه زمان بندی داشت و هر کدام را در زمان خاص خود انجام داد و لذت و نشاط از آن را در وجود خود ایجاد کرد.
مثلا در مرحله اول، از دائم الوضو بودن شروع کنید و در مرحله بعد انجام نافله های روزانه و... اما منظور از «مرابطه»[3]این است که برای انجام واجبات و مستحباتی که نفس انسان از آنها فرار می کند، و هم چنین برای ترک محرمات و مکروهاتی که نفس انسان به آنها علاقه نشان می دهد، باید دستورات چهارگانه (مشارطه، مراقبه، محاسبه و معاتبه) را در وجود خود پیاده کنیم.
1- مرحله اول «مشارطه» است و عبارتست از اینکه شخص در هر شبانه روز یک بار در اول روز (بعد از نماز صبح) با نفس خود عهد و پیمان می بندد که چه کارهایی را انجام بدهد و چه کارهایی را ترک کند و مزیت ها و ضررهای هر کدام را برای نفس خود بیان (تلقین) می کند و از نفس خود تعهد می گیرد و با او شرط می کند که در انجام این اعمال کوتاهی نکند و اگر کوتاهی کند عقاب خواهد شد و نوع عقوبت و مجازات را نیز معلوم کند.
2- مرحله دوم «مراقبت» است که انسان باید در طول روز متوجه و مراقب نفس خود باشد و او را به حال خود رها نسازد. چرا که اگر نفس به حال خود رها شود، همه سفارش های گذشته را فراموش خواهد کرد و عهد و پیمان را خواهد شکست. هم چنین باید مواظب و مراقب باشد اعمالی را که انجام می دهد خالصانه، به دور از شرک و ریا و منت باشد.
3- مرحله سوم «محاسبه» است که باید در پایان روز، قبل از خوابیدن زمانی را تعیین کند و به حساب کارهای روزانه و تطبیق آن با قرارداد و شرط و شروط ها و و وصیت های اول روز بپردازد و اگر اعمال مطابق آن شرط ها بوده است، نفس را دعا و خدا را شکر کند و اگر کوتاهی کرده، از او قضا و جبران آن را طلب کند و اگر احیانا معصیتی را مرتکب شده، در مقام نکوهش او برآید و نفس خود را به زجر افکند و تلافی آن را از او بخواهد.
4- مرحله چهارم «معاتبه و استیفاء» است، یعنی اگر بعد از محاسبه، نفس خود را خیانت کار و مقصر یافت، نباید به سادگی از او بگذرد زیرا اگر بی تفاوت باشد باعث جرأت نفس در انجام محرمات بیشتر می شود و معصیت های زیادتری را مرتکب خواهد شد.
پس باید در مقام عقاب و تنبیه نفس بر آید و او را با انجام عبادت های سخت (روزه های پی در پی) و صدقه دادن اموالی که مورد علاقه اوست، تنبیه کرد. و اگر غذای مشتبهی خورده است، او را گرسنگی دهد و اگر غیبت مسلمانی را کرده، مدح او را بگوید، و اگر در نمازی سهل انگاری کرده باشد، نماز بسیار به جا آورد و... و خلاصه اگر هر تخلفی کرده مناسب با همان تخلف و طبق همان مجازاتی که در مرحله «مشارطه» برای او تعیین کرده است، نفس خود را مجازات نماید.
اگر شما این دستور العمل را در مورد مستحباتی که دوست دارید، انجام دهید و مرحله به مرحله اجرا کنید، انشاء الله موفق خواهید شد.
نکته دیگری که در بوجود آوردن این حالت های مورد علاقه در انسان بسیار موثر است، همنشینی با افرادی است که اهل این امور مستحبی هستند، افراد نماز شب خوان، افراد اهل عبادت و... که از دوستی و مصاحبت و همنشینی با این افراد نباید غفلت کرد. اگر خدای متعال لذت این گونه اعمال و عبادت ها را به انسان بچشاند، دیگر آنها را رها نخواهد کرد. خداوند این حال را نصیب و روزی همه علاقمندان بگرداند انشاء الله.
************
پی نوشت:
[1]- بحار، ج 78، ص 109- نهج البلاغه، حکمت 279- میزان الحکمه، ج 10، ص 195.
[2] - فروع کافی، ج 3، ص 454- میزان الحکمه، ج 10، ص 194، چاپ دفتر تبلیغات.
[3]- نراقی، ملا احمد، معراج السعاده، ص 544-550.
منبع : پایگاه حوزه
چرا پیامبران و امامان با وجود این که دارای مقام عصمت الهی هستند، به طور دائم از خداوند متعال استغفار کرده و طلب بخشش میکنند؟ در پاسخ باید گفت که استغفار انبیا و امامان دارای وجوه مختلفی است که ذکر میشود.
میان مخلوقات، فرستادگان الهی یعنی انبیا و جانشینان آنها، کسانی هستند که خدا را به بهترین وجه عبادت میکنند و در حقیقت، خداوند متعال، مجموعه اوامر و نواهی خویش را در گفتار و رفتار این بزرگواران متجلی میسازد، تا مردم با اطاعت از آنها در گفتار و کردار راه بندگی او را در پیش گیرند.
قرآن کریم نیز از اینان به عنوان مخلصین یاد میکند، که هرگز تحت گمراهی شیطان قرار نمیگیرند و شیطان را بر آنها تسلطی نیست.(1)
چون انبیا و اوصیای الهی از کمالات والایی برخوردار هستند و درجه نزدیکی آنها به خدای متعال به گونهای است که به تصور ما نمیآید، ممکن است کیفیت کارها و اعمال عبادی که انجام میدهند در درک و فکر ما نگنجد. که این به دلیل اوج کمالات و علم و معرفت الهی و ... است که خد به آنها عطا کرده است. چرا که بر حسب علم و معرفت، درجات عبودیت و بندگی متفاوت و ممتاز خواهد بود. به همین دلیل در مسیر عبودیت پروردگار هیچ گونه خطا، اشتباه و گناهی از آنها سر نمیزند که این نیز همان مقام عصمت است که خدا به آنها عطا کرده، تا از خطا و اشتباه مصون مانده و موجب گمراهی مردم و بیاعتمادی آنها نشوند.
حال با توجه به بعضی از آیات قرآن و ادعیه این سوال مطرح میشود، که چرا پیامبران و امامان با وجود این که دارای مقام عصمت الهی هستند، به طور دائم از خداوند متعال استغفار کرده و طلب بخشش میکنند؟ در پاسخ باید گفت که استغفار انبیا و امامان دارای وجوه مختلفی است که در پایین ذکر میشود.
پیامبر و ائمه در اثر این بالارفتن و شدت خضوع بیشتر در برابر پروردگار، از اعمال انجام داده در اوقاتی که در مقامات پایینتر بودند استغفار میکنند و این در حالی است که از آنها گناه، مکروه و حتی ترک اولایی نیز صادر نشده است، بلکه کارها و اعمال گذشته خویش را شایسته مقام پروردگار نمیبینند.
بحث برسر این نیست که انسان نباید امیال طبیعی خود را ارضا نماید. هیچ عقل سلیمی منکر لزوم ارضای امیال فطری و طبیعی در حد نیاز نیست. بحث بر سر این است که انسان در بعد لذت طلبی هم مانند سایر ابعادش بی نهایت طلب است; و اگر محیط او همیشه در او ایجاد میل و شهوت کند تمام استعدادهای او صرف ارضای آن شهوات خواهد شد
انسان در همه ابعاد بی نهایت طلب است و از آن جمله بی نهایت طلبی در جمال خواهی و زیبا طلبی است. یعنی همیشه دوست دارد چیزهای زیبا را ببیند و از آنها بهره ببرد و هیچگاه از دیدن امور زیبا خسته نمی شود. به عبارت دیگر از برخورد با امور زیبا لذت می برد... چشم، دریچه دل و اندیشه انسان است، اگر چگونه نگریستن را یاد بگیریم و چگونه دیدن را تجربه کنیم، چشم، چشمه امید و ایمان می شود و نگاه ما، عبادت و سبب رشد و تکامل خواهد شد، و اگر آن را رها کنیم تا به هرچه هوی و هوس دستور داده نگاه کند، زیان های متعددی متوجه انسان خواهد شد، و به گناهان ناخواسته ای دچار خواهد شد، مگر فاصله نگاه تا گناه چه قدر است؟
میزان کششی که دیدنی های زیبا در انسان ایجاد می کنند، متفاوت است. گاهی وقت ها چیزی زیباست و به خاطر زیبایی لذت در نفس ایجاد می کند ولی گاهی دیدن، علاوه بر لذتی که در اثر زیبایی شی» در بیننده بوجود می آورد او را به یاد لذت های دیگر نیز می اندازد. زن به عنوان یکی از مظاهر جمال الهی این خصوصیت را دارد که همه وجودش جاذبه دارد و این جاذبه از هر دو بعد است. یعنی هم از بعد زیبا طلبی و هم از بعد لذت طلبی و جاذبه جنسی که می تواند مورد توجه قرار گیرد.
لذا بدیهی است که کثرت نگاه به نامحرم در دل ایجاد شهوت می نماید. وقتی شهوت ایجاد شد، یعنی تمنایی بوجود آمده است و انسان به طور طبیعی می خواهد به آنچه که میل کرده برسد و تمام هم و غم او ارضای آن میل می شود.
بحث برسر این نیست که انسان نباید امیال طبیعی خود را ارضا نماید. هیچ عقل سلیمی منکر لزوم ارضای امیال فطری و طبیعی در حد نیاز نیست. بحث بر سر این است که انسان در بعد لذت طلبی هم مانند سایر ابعادش بی نهایت طلب است; و اگر محیط او همیشه در او ایجاد میل و شهوت کند تمام استعدادهای او صرف ارضای آن شهوات خواهد شد و دیگر حوصله و میلی به شکوفایی استعدادهای عالی تر در وی ایجاد نخواهد گردید.
یعنی مشغول شدن به ارضای آمال و امیال حیوانی، او را از پرداختن به سایر ابعاد غافل می کند و لذا حرکت اصلیش، یعنی حرکت به سمت ابدیت و کمالات واقعی انسانی را فراموش می نماید. در واقع علاقه و میل شدیدی که در اثر تحریک محیط در شخص ایجاد می شود، قدرت تفکر صحیح و درک واقعیات را از وی سلب می نماید. چنین شخصی چون گرفتار و اسیر لذات زودگذر می شود نه تنها حاضر نیست هیچ نصیحتی را در این باره بشنود، بلکه از نصیحت کننده هم نفرت دارد و تذکرات و خیرخواهی های او را، خیرخواهانه نمی داند و چه بسا نصیحت کننده را به فضولی، نفهمی و یا دشمنی متهم کند.
بسیاری از ازدواج هایی که از نگاه های خیابانی، پارک و دانشگاه ها شروع شده اند یا به سرانجام روشنی نرسیده، یا قبل از ازدواج رها شده و حاصلی جز بدنامی نداشته اند. عشقی که با نگاه آمده با نگاه هم می رود.
امام علی علیه السلام درباره شخصیت چنین فردی می فرماید: "چگونه از نصیحت نفع می برد کسی که از رسوایی لذت می برد". جدای از حرکت اصلی انسان به سوی ابدیت که مورد غفلت قرار می گیرد بسیاری از واقعیت های زندگی دنیایی و اجتماعی وی نیز به بوته فراموشی سپرده می شود، چه بسیار خانواده هایی که به خاطر اسیر شدن مرد و زن در بند شهوات، متلاشی شده، چه بسیار جنایت ها و قتل هایی که به خاطر ارضای شهوات صورت گرفته و چه بسیار آبروریزی ها و فضاحت هایی که در اثر غلبه شهوات بوجود آمده است. چرا که شخص در حالی که مغلوب شهوات است هرگز به این مسائل و مصالح نمی تواند فکر کند. به فرموده امام علی علیه السلام: "هنگامی که چشم، مورد شهوت انگیز را ببیند، فکر از توجه به عاقبت، کور(ناتوان) می شود".
نوعی بیماری یا عادت مذموم:
گام اول در روابط نامشروع نگاه آلوده است و گام گذاران در این وادی، چه بسا گرفتار عادت مذموم دائمی خواهند شد. روان شناسان، چشم چرانی را نوعی بیماری روانی می شمارند. بدنامی طرفین: چه بسیاری دوستی ها و ارتباط های نامشروع که از نگاه آغاز شده ولی نگاه های هوس آلود و تداوم آن و تسلط طبیعی شهوت آن را به ناکجا آباد کشانیده، سبب بدبختی و بدنامی طرفین گردیده و حتی افشا شدن برخی از این روابط بعد از ازدواج، کانون گرم خانوادگی را متلاشی نموده، سبب بروز مشکلات خانوادگی و اجتماعی شده است.
مقایسه های هوس آلود:
در جامعه ای که نگاه به نامحرم رایج شود به دنبال آن جلوه گری ها و فرهنگ برهنگی و بدحجابی حاکم می شود، و در پی آن زن و مرد به هر سوی و هر کس که بخواهند نگاه می کنند. اینجاست که همواره در زندگی حالت مقایسه بوجود میآید مقایسه میان آنچه دارند و آنچه ندارند. و این مقایسه ها هوس را دامن می زند و خانواده را در معرض نابودی قرار می دهد.
زنی که سال ها در کنار شوهر و در مشکلات با او زندگی کرده، پیداست اندک اندک بهار چهره اش، شکفتگی خود را از دست می دهد و روی در خزان می گذارد و در چنین حالی است که سخت محتاج مهربانی و وفاداری همسر خویش است، اما ناگهان زن جوان تری از راه می رسد و در کوچه و بازار و اداره و مدرسه نگاه های حرام به همدیگر، فرصت مقایسه ای را پیش می آورد که مقدمه می شود برای ویرانی اساس خانواده.
اگر سری به هفته نامه ها و مجلات خانوادگی بزنیم، صفحات راز و پزشک مشاور، مملو از غم نامه هایی است که دخترها و پسرها از دوستی ها و ازدواج های ناکام خود نوشته اند، بسیاری از ایشان وقتی شور و اشتیاق اولیه شان فرو نشست و با واقعیت های زندگی، بیش تر آشنا شدند، با یک دیگر احساس نوعی بیگانگی و غرابت نموده، با عدم تفاهم در زندگی مشترک مواجه می شوند.
بسیاری از ازدواج هایی که از نگاه های خیابانی، پارک و دانشگاه ها شروع شده اند یا به سرانجام روشنی نرسیده، یا قبل از ازدواج رها شده و حاصلی جز بدنامی نداشته اند. عشقی که با نگاه آمده با نگاه هم می رود. دکتر جامعه شناسی در این زمینه می گوید: جوانانی که همدیگر را در پارک ها و خیابان ها می یابند، یا از طریق تماس های تلفنی به هم دیگر علاقمند می شوند. اصولا مبنا و اساس علاقه مندی خود را با همان نگاه های اولیه پایه گذاری می کنند و این عشق و علاقه وقتی ظاهری باشد(و از طریق نگاه بوجود آمده باشد) قاعده بعد از مدت زمانی کوتاه (کم تر از یک سال) به طلاق می انجامد. تازه اگر هم ازدواجها برقرار بماند همیشه همراه با بگو و مگوهای مشکل ساز است.
عالمی گفته است :پس از آن که به سن پیری رسیدم، دیدم با شیطان در بالای کوهی ایستادهایم، من دست خود را بر محاسن گذارده و به او گفتم: مرا سن پیری و کهولت فرا گرفته،اگر ممکن است از من بگذر. شیطان گفت: در دل من رحم و مروت و مهر و عطوفت قرار نگرفته اگر چنگال من بر تو گیر کند و دستم به تو رسد جای تو در ته این دره خواهد بود.
همه ما شیطان را به عنوان موجودی می شناسیم که پیوسته انسان را در زندگی وسوسه کرده و او را به تمایلات نفسانی و شهوات میکشاند. حال این تمایلات در برخی ضعیفتر و در برخیدیگر قویتر است.
از نظر منطق قرآن کریم هم شیطان یکی از مخلوقات متمرد خداوند متعال است که به سبب معصیت، از درگاه رحمت الهی رانده شد و قسم یاد کرد که تا قیامت بندگان خدا را فریب دهد.
با این اوصاف، شکی نیست که ما پیوسته در معرض وسوسههای شیطانی هستیم. حال سوال اینجاست که برای جلوگیری از نفوذ و راهیابی شیطان به وجودمان و به زندگی دنیویمان چه باید بکنیم.
*جلوگیری از نفوذ شیطان
اولین راه بستن نفوذ شیطان، اخلاص است. مخلَص، یعنی کسی که خداوند او را پاک کرده باشد. کلمه مخلصین به فتح لام، هشت بار در قرآن آمده است.
خداوند در سوره ص از زبان شیطان میفرماید: قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ (82) إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ (83)
ابلیس گفت: «به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد مگر بندگان خالص تو را!»
در سوره مریم آیه 51 میفرماید: وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا؛ و در این کتاب (آسمانى) از موسى یاد کن، که او مخلص بود، و رسول و پیامبرى والا مقام.
همچنین در آیه 24 سوره یوسف، خداوند میفرماید: إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ؛ چرا که او از بندگان مخلص ما بود.
اما کلمه مخلص به کسر لام، به معنای کسی که اخلاص دارد، چهاربار در قرآن آمده و مخلصون یک بار و مخلصین هفت بار در قرآن به کار رفته است.
اخلاص یعنی این که عملی را که انسان انجام میدهد، فقط به خاطر خدا باشد، انگیزههای مادی و غیرمادی در آن دخالت نداشه باشد، تحقق اخلاص با تمرین کردن، نصیب انسان میشود. گفتن بسمالله در آغاز هر کار، زمینه خالصشدن آن را فراهم میکند و در حقیقت ارزش هرکاری به اخلاص و معرفت میباشد.
«توکل بر خداوند»
قرآن میفرماید: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (سوره نحل ایه 99)؛ چرا که او، بر کسانى که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل مىکنند، تسلّطى ندارد.
اما شیطان نسبت به کسانی از او تبعیت میکنند و گمراه هستند، تسلط دارد قرآن میفرماید: إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوینَ (سوره حجر42) بر بندگانم تسلّط نخواهى یافت؛ مگر گمراهانى که از تو پیروى مىکنند.
*تو را در دره پرت میکنم!
علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی در کتاب لب الالباب در سیر سلوک (صاحبان عقل)، نقل میکند: حاج امام قلی نخجوانی که استاد معارف مرحوم آقا سید حسین قاضی پدر مرحوم میرزا علی آقا قاضی(ره) بود و در نزد مرحوم آقا سید قریش قزوینی(ره) در اخلاقیات و معارف الهیه مراتب استکمال را طی مینمود، گفت:
پس از آن که به سن پیری رسیدم، دیدم با شیطان در بالای کوهی ایستادهایم، من دست خود را بر محاسن گذارده و به او گفتم: مرا سن پیری و کهولت فرا گرفته،اگر ممکن است از من بگذر. شیطان گفت: این طرف را نگاه کن، وقتی نظر کردم درهای بسیار عمیق دیدم که از شدت خوف و ترس عقل انسان مبهوت میماند.
شیطان گفت: در دل من رحم و مروت و مهر و عطوفت قرار نگرفته اگر چنگال من بر تو گیر کند و دستم به تو رسد جای تو در ته این دره خواهد بود که تماشا میکنی و چنان تو را در آن سرنگون کنم که بند از بندت جدا شده و پیکرت قطعه قطعه شود.
حضرتعلی(ع) فرمودند: مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ لَمْ یَضُرَّهُ شَیْطَان، هرکس به خدا متوسل شود، شیطان به او ضرر نمیرساند. (تصنیف غررالحکم ودررالکلم)
اواخر عمر آیت الله کوهستانی (ره) بود که برای تجدید کارت معافیت تحصیلی، از مشهد به بهشهر آمدم. در این سفر ایشان بیمار بودند، ولی در بستر بیماری هم سیر و سلوک ویژه ای داشتند. از دیدنی ها و از شنیدنی های دنیا دور بود. در همان حال معنوی، درخواست نصیحت و پندی کردم، فرمود:
1- همراه با قرآن باشید و از قرآن جدا نشوید. 2- نماز شب را ترک نکنید. 3- نماز را اول وقت بخوانید.
آن مرد الهی بعد فرمود: مواظب شیطان باشید که برای فریب دادن هر انسانی آماده است. من عمری را سپری کرده ام دیگر وقتی برایم باقی نمانده است. و فقط منتظر صدایی هستم که مرا بخواند تا با کاروان آخرت همراه شوم. با این حال شیطان می خواهد مرا هم وسوسه کند. در این حال صدای گریه آن رادمرد پاک باخته بلند شد. مجله بشارت شماره 28- فروردین 1381- به نقل از (سید عنایت الله دریاباری)
در دعای حزین با زبان حال میخوانیم:
فَیَا غَوْثَاهْ ثُمَّ وَا غَوْثَاهْ بِکَ یَا اللَّهُ مِنْ هَوًى قَدْ غَلَبَنِی وَ مِنْ عَدُوٍّ اسْتَکْلَبَ عَلَی؛ «خدایا! کمکم کن، به دادم برس، از هوایى که بر من غالب شده!، از دشمنى که چون سگ بر من پارس مىکن. (عده الداعی و نجاح الساعی ص 206)
صدر المتالهین شیرازی در کتاب مفاتیحالغیب نقل کرده است، که مردی میگفت: از پروردگار خود در خواست کردم تا محل و مکان شیطان را در دل آدمی به او نشان بدهد، پس به وقت خوابیدن و استراحت کردن، در خواب مردی را دیدم که پیکر مانند بلور است، به طوری که درون او از بیرون دیده میشد خوب که به درون آن پیکر بلورین نگاه کردم، شیطان را دیدم که به صورت قورباغهای با خرطومی باریک و دراز، بر روی شانه چپ او، میان گوش و دوشش نشسته، و خرطومش را از شانه چپ فرو برده و به قلب او رسانده، و او را وسوسه میکند در این وضع وقتی آن شخص در دل یاد خدا میکند و ذکر خدا را میگوید، آن قورباقه خود را عقب میکشد و میگریزد و این تجسم وجود شیطان و اثر ذکر و یاد خدا در قلب، روح و جسم آدم، و از طرفی غفلت از یاد خدا و دوری از ذکر خدا باعث وسوسه و نفوذ شیطان در انسان است.
*مادر شیطانها را دیدم!
در انوار جزائری است که در سال قحطی، در مسجدی واعظی روی منبر بود و میگفت: کسی که بخواهد صدقه بدهد هفتاد شیطان به دستش می چسبند و نمی گذارند،صدقه بدهد.
مؤمنی پای منبر این سخنان را شنید تعجّب کنان به رفقایش گفت: صدقه دادن که این چیزها را ندارد، اینک من مقداری گندم درخانه دارم، می روم و برای فقرا به مسجد خواهم آورد و از جایش حرکت کرد. وقتی که به خانه رسید و زنش از قصدش آگاه شد. شروع به سرزنش او کرد که در این سال قحطی رعایت زن و بچّه و خودت را نمی کنی؟ شاید قحطی طولانی شد، آن وقت ما از گرسنگی بمیریم و... خلاصه به قدری او را وسوسه کرد که آن مرد مؤمن دست خالی به مسجد نزد رفقا برگشت. از او پرسیدند چه شد؟ هفتاد شیطانی که به دستت چسبیدند، را دیدی؟. پاسخ داد: من شیطان ها را ندیدم لکن مادرشیطان را دیدم که نگذاشت. انسان می خواهد در برابر شیاطین مقاومت کند اما شیطان به زبان زن یا شوهر یا رفیق و... مصلحت بینی می کند و نمی گذارد. (اخلاص وانفاق- دستغیب- ص155)
سه عملی که باعث چیرهشدن شیطان بر انسان میشود
حضرت موسی علیه السلام در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاه رنگارنگی بر سر داشت نزد موسی علیه السلام آمد، وقتی که نزدیک شد کلاه خود را (به عنوان احترام) از سر برداشت و مؤدبانه نزد موسی علیه السلام ایستاد. حضرت موسی گفت: تو کیستی ؟ ابلیس جواب داد: ابلیس هستم. موسی (ع) پرسید: تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند. ابلیس گفت: من آمده ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری بر تو سلام کنم. موسی پرسید: این کلاه چیست که بر سر داری ؟ ابلیس پاسخ داد: با (رنگها و زرق و برقهای) این کلاه، دل انسان ها را میربایم. موسی پرسید: به من از گناهی خبر بده که اگر انسان آن را انجام دهد ، تو بر او پیروز می شوی و هر کجا که بخواهی افسار او را به آنجا می کشی. ابلیس گفت: «اِذا اَعجَبَتهُ نَفسُهُ ، وَاستَکثَرَ عَمَلَهُ، و صَغُرَ فِی عَینِهِ ذَنبُهُ؛
سه حالت گناه است که اگر انسان گرفتار آن شود، من بر او چیره می گردم،
1- هنگامی که او خودبین شود و از خودش خوشش آید.
2- هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمرد.
3- هنگامی که گناه در نظرش کوچک گردد. (الکافی ج 2ص 314)