دفاع زیبای دختر فرانسوی از حجاب
پرسید: «اگر روسری خود را برندارم و به خاطر حفظ حجابم کشته شوم آیا من شهید محسوب میشوم؟» گفتم: «بله!» گفت: «والله روسری خود را برنمی دارم هر چند در راه حفظ حجابم جانم را از دست بدهم.»
به گزارش گرداب حجه الاسلام مرتضی آقا تهرانی، نماینده مجلس شورای اسلامی در وب سایتش نوشت:
افرادی که از کشورهایی مانند آمریکا، میآیند و مسلمان میشوند، آنقدر شیفته اسلام شده و با یک شور و شوقی به دستورهای آن عمل میکنند که بسیار دیدنی است. برخلاف این افراد، برخی از زنانی که از ایران به آمریکا میآمدند، هنوز به نیویورک نرسیده، روسری و چادر خود را بر میداشتند. برای جوانان غربی تازه مسلمان شده، غربی های غیرمسلمان، شکل ظاهری ایشان، طرز لباس پوشیدنشان و وضع آرایش زنان و دختران آنها مضحک و خندهدار است؛ ولی در مقابل، برخی در کشور ما، تحت تأثیر غربیها و مدهای آنها هستند. خودکمبینی، بیماری بدی است. همانطور که خود بزرگبینی، غلط است.
آدم از بیبصری بندگی آدم کرد گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
تقلید کورکورانه در اسلام، ممنوع است. باید در پاسخ آن فرد بیسواد مدّعی که برخی از شیوهها و آموزههای دینی را غلط دانسته و تقلید از مراجع را تخطئه میکند، گفت که آن تقلیدی که در اسلام ممنوع است، تقلید کورکورانه است، نه تقلید جاهل از عالم و نه تقلید غیرمتخصّص از متخصّص؛ وقتی اتومبیل ما خراب میشود، آن را برای تعمیر به کجا میبریم؟ ناراحتی قلبی همسرمان را چگونه درمان میکنیم؟
آیا غیر از این است که به متخصصّ قلب رجوع میکنیم، دستش را هم میبوسیم، پول بسیاری هم به او میدهیم. امّا چگونه است که برای تشخیص دینمان میگوییم قرائتها مختلف است، هر کس هرگونه که فهمید، همان را عمل کند؟ اگر اینگونه باشد، دیگر هیچ حکمی از طرف خدا وجود نخواهد داشت و حقیقت ثابتی باقی نمیماند. این در حالی است که به عنوان مثال اگر من بگویم، هماکنون شب است، شما میروید و به آسمان نگاه میکنید تا ببینید روز است یا شب. اگر شب بود، من راست گفتهام و اگر شب نبود، دروغ گفتار من مشخّص میشود. پس حقیقتی پشت این سخن وجود دارد که با آن میتوان صدق و کذب کلام مدّعی را سنجید.
اسلام دین خرافات نیست، دین حقیقت است. مراجع بزرگ ما نیز به دنبال "به دست آوردن حکم خدا" هستند؛ نه "ساختن حکم خدا». پیامبر اسلام، جانشینان او و به تبع آنان، علمای امّت اسلام، سختیهای بسیاری را تحمّل کردهاند تا این دین، امروز به دست ما رسیده است.
داستانی در رابطه با این بحث:
یک روز جلوی در موسسه اسلامی نیویورک دختر خانم جوانی جلوی من را گرفت و اظهار داشت: می خواهد مسلمان شود.
سوال کردم چه اطلاعاتی پیرامون اسلام دارید؟ گفت: «به نتیجه رسیده ام مسلمان شوم.» بنده پیشنهاد مطالعه چند کتاب را دادم، کتاب ها در اختیارش گذاشته شد؛ بعد از مدتی با اشتیاق به نزدم آمد و گفت: «کتاب ها را خوانده و می خواهم مسلمان شوم.»
باز چند کتاب دیگر هم به او دادم و گفتم: اینها را هم مطالعه کنید. این کار چند بار همین طور ادامه پیدا کرد. مطمئن بودم جامعیّتی از اسلام و مکتب تشیّع از مطالعه کتاب ها برایش حاصل شده است. یک روز همین دختر با عصبانیت وارد موسسه شد و گفت: «اگر همین الان شهادتین را برایم نخوانید، داخل شهر می روم، داد می زنم و اعلام می کنم، من مسلمان هستم تا همه متوجه بشوند و به این طریق اسلام می آورم.» شور و اشتیاق این دختر موجب این شد تا به او قول دهم ایشان در مراسم جشن بزرگ میلاد امام حسین علیه السلام در موسسه بیایند و مراسم تشرف به اسلام را برگزار کنیم.
روز میلاد امام حسین علیه السلام مراسم جشن برپا شد و شیعیان زیادی هم در جلسه شرکت کردند، به عنوان یک میان برنامه اعلام کردیم یک دختر فرانسوی مقیم نیویورک با اطلاع و آگاهی دین اسلام و مکتب تشیع را برگزیده و مراسم تشیع الان برگزار می گردد.
در این میان شخصی از داخل جمعیت بلند شد و گفت: «اصلا این دختر از اسلام چه می فهمد که می خواهد مشرف بشود؟ بنده نیز سوالی را مطرح کردم و گفتم هر کس جواب را می داند پیرامون آن توضیح دهد؟ سوال درباره مسئله "بداء" بود که از اعتقادات مسلّم ما شیعیان است. هیچ کس جوابی نداد! سوال را از این دختر پرسیدم؟ توضیحاتی پیرامون آن به جمعیت ارائه داد.
سپس در جلوی جایگاه قرار گرفت؛ پس از اقرار به شهادتین و ارائه عقاید به او، اذان درگوش راست و اقامه در گوش چپ او خوانده شد. رسما به اسلام و مکتب تشیع گروید و نام او را "رقیه" نهادیم.
چند روزی از این قضیه گذشت تا اینکه همین دختر را با حجاب کامل اسلامی، هم راه با مرد و زنی دیدم، به نظر می آمد پدر و مادرش باشند. در خیابان جلوی مدرسه با ما برخورد نمودند.
آن مرد و زن (پدر و مادرش) با زبان فرانسوی شروع به سر و صدا کردند؛ چرا دختر ما را مسلمان کردهاید؟ به او بگویید حجابش را بردارد… سر و صدا باعث شد عده ای دور ما جمع شوند. در همان حال، احساس کردم این دختر تازه مسلمان الان در شرایط سختی است و خیال کردم دارد خجالت می کشد. به موسسه رفتم و زنگ زدم ایران دفتر آیت الله مظاهری و پرسیدم: «آیا در چنین شرایطی اگر اصل دین شخص در خطر باشد به نظر شما اجازه می دهید روسری را بردارد؟» در این مورد خاص ایشان فرمودند: «اشکال ندارد.»
به سرعت برگشتم و به این دختر گفتم: «با یکی از مراجع تقلید صحبت کردم و در مورد شما فرمودند، اگر دین شما در معرض خطر است اشکال ندارد و شما می توانید روسری را بردارید.» آن چه در جواب شنیدم این بود: «این حکم از احکام ثابت و اولیه است یا از احکام ثانویه و بنا بر ضرورت است؟» گفتم: «از احکام ثانویه است.»
تا این را شنید، گفت: «اگر روسری خود را برندارم و به خاطر حفظ حجابم کشته شوم آیا من شهید محسوب میشوم؟» گفتم: «بله!» گفت: «والله روسری خود را برنمی دارم هرچند در راه حفظ حجابم جانم را از دست بدهم.» البته بعد از این ماجرا خانواده او نیز با مشاهده رفتار بسیار مودبانه دخترشان از این خواسته صرف نظر کردند.
آنها عازم فرانسه بودند و با همان حال به طرف فرانسه روانه شدند، آدرس یک مرکز دینی که دوستان ما در آنجا بودند به او دادم و بعدا هم متوجه شدم که الحمدلله با یک جوان مسلمان فرانسوی ازدواج کرده است.