خاطراتی از شاهرخ ضرغام ، حر انقلاب اسلامی(قسمت دوم)
محرم
عاشق امام حسین علیه السلام بود. شاهرخ از دوران کودکی علاقه شدیدی به آقا داشت . این محبت قلبی را از مادرش به یادگار داشت . راه اندازی هیئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداری و گریه برای سالار سهیدان در سطح محل،آن هم قبل از انقلاب از برنامه های محرم او بود . هر سال در روز عاشورا به هیئت جواد الائمه علیه السلام در میدان قیام می آمد. بعد هم همراه دسته عزاداری حرکت می کرد .
پیرمرد عالمی به نام سید علی نقی تهرانی مسئول و سخنران هیئت بود. شاهرخ را هم خیلی دوست داشت. در عاشورای سال 57، ساواک به بسیاری از هیئتها اجازه حرکت نمی داد. اما با صحبتهای شاهرخ، دسته هیئت جواد الائمه علیه السلام مجوز گرفت .
صبح عاشورا دسته حرکت کرد. ظهر هم به حسینیه برگشت. شاهرخ میاندار دسته بود. محکم وبا دو دست سینه می زد.
نمی دانم چرا، اما آنروز حال و هوای شاهرخ با سالهای گذشته بسیار متفاوت بود . موقع ناهار ، حاج آقا تهرانی کنار شاهرخ نشسته بود. بعد از صرف غذا،مردم به خانه هاشان رفتند . اما حاج آقا در حسینیه ماند و با شاهرخ شروع کرد به صحبت کرد. ما چند نفر هم آمدیم و در کنار حاج آقا نشستیم . صحبنهای او به قدری زیبا بود که گذر زمان را حس نمی کردیم .
این صحبتها تا اذان مغرب به طول انجامید. بسیار هم اثر بخش بود. من شک ندارم ،اولین جرقه های هدایت ما در همان عصر عاشورا زده شد. آن روز،بعد از صحبتهای حاج آقا و پرسشهای ما، حرّ دیگری متولد شد.آن هم سیزده قرن پس از عاشورا! حرّی به نام شاهرخ ضرغام برای نهضت عاشورایی حضرت امام (ره)
یاد گذشته
دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم ،پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود . مثل فرزندی که همواره با پدر است.
تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند:این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم . عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟
خندید و گفت: نه ،مادرش اون رو به من سپرده . گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش . گفتم مادرش دیگه کیه؟ گفت:مهین همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه.من هم آوردمش اینجا.
ماجرای مهین را میدانستم ،برای همین دیگر حرفی نزدم. چند نفری از رفقا آمدند وکنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از انقلاب ، شاهرخ خیلی تو فکر رفته بود. بعد هم با آرامی گفت :مهربونی اوستا کریم رو میبینید!
من یه زمانی آخرای شب میرفتم میدون شوش . جلوی کامیون ها رو می گرفتیم . اونها رو تحدید می کردیم . ازشون باج سبیل و حق حساب می گرفتیم . بعد می رفتیم با اون پولها زهر ماری می خریدیم و می خوردیم . زندگی ما تو لجن بود اما خدا دست ما رو گرفت . امام خمینی رو فرستاد تا ما رو آدم کنه . البته بعداً هر چی پول درآوردم به جای اون پولها صدقه دادم . بعد حرف از کمیته و روز های اول انقلاب شد . شاهرخ گفت :گذشته من انقدر خراب بود که روزهای اول ،توی کمیته برای من مامور گذاشته بودند !فکر می کردند که من نفوذی ساواکی ها هستم!
همه ساکت بودند و به حرفهای شاهرخ گوش می کردند . بعد با هم حرکت کردیم و رفتیم برای نماز جماعت . شاهرخ به یکی از بچه ها گفت :برو نگهبان سنگر خواهرها رو عوض کن . با تعجب پرسیدم : مگه شما رزمنده زن هم دارید؟گفت : آره چند تا خانم از اهالی خرمشهر هستند که با ما به آبادان آمدند . برای اینکه مشکلی پیش نیاد برای سنگر آنها نگهبان گذاشتیم .
کمی جلو تر یک مخزن بزرگ آب بود. بچه ها می گفتند: شاهرخ هر دو روز یک بار اینجا می آید و با لباس زیر آب می رود و غسل شهادت می کند.
نظر |
خاطراتی از شاهرخ ضرغام ، حر انقلاب اسلامی(قسمت اول)
ظاهر و باطن
در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که شاهرخ داشت، باطنی متفاوتی وجود داشت که او را از بسیاری از همردیفانش جدا می ساخت. هیچگاه ندیدیم در محرم و صفر لب به نجاستهای کاباره بزند. ماه رمضان را همیشه روزه می گرفت و نماز می خواند. یکی از دوستانش می گفت: پدر و مادرش بسیار انسانهای با ایمانی بودند. پدرش به لقمه حلال خیلی اهمیت می داد. مادرش هم بسیار انسان مقیدی بود. اینها بی تأثیر در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود .
به سادات و روحانیون بسیار احترام می گذاشت. هر چه پول داشت خرج دیگران می کرد. هر جایی که می رفتیم،هزینه همه را او می پرداخت. هیچ فقیری را دست خالی رد نمی کرد.
فراموش نمی کنم یکبار زمستان بسیار سردی بود. با هم در حال بازگشت به خانه بودیم . پیرمرد درشت اندامی مشغول گدایی بود و از سرما می لرزید. شاهرخ کاپشن گران قیمت خودش رادر آورد و به مرد فقیر داد. بعد هم دسته ای اسکناس از جیبش برداشت و به آن مرد داد و حرکت کرد. پیرمرد که از خوشحالی نمی دانست چه بگوید، مرتب می گفت ،جوون خدا عاقبت به خیرت کنه!
***
صبح یکی از روزها با هم به کاباره پل کارون رفتیم . به محض ورود ،نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار باحیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود . شاهرخ جلوی میز رفت و گفت :همشیره تا حالا ندیده بودمت،تازه اومدی اینجا ؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم . شاهرخ دوباره با تعجب پرسید : تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره،اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟
زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ ،حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ،دندانهایش را به هم فشار می داد ،رگ گردنش زده بود بیرون ،بعد دستش رو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!
بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، شاهرخ همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود و گفت: زود بر می گردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شاهرخ شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. من هم شاهرخ را ندیدم. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم . بعد از سلام و علیک ،بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟
اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت ، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود . من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم!!
گروه پیشرو
شب بود که با شاهرخ به دیدن سید مجتبی رفتیم . بیشتر مسئولین گروه ها هم نشسته بودند. سید چند روز قبل اعلام کرده بود :برادر ضرغام معاون بنده در گروه فدائیان اسلام است . سید قبل از شروع جلسه گفت :آقا شاهرخ ،اگه امکان داره اسم گروهت رو عوض کن . اسم آدم خوارها برازنده شما و گروهت نیست !
بعد از کمی صحبت اسم گروه به پیشرو تغییر یافت . سید ادامه داد :رفقا ،سعی کنید با اسیر رفتار خوبی داشته باشید .مولا امیر المومنین علیه السلام سفارش کرده اند که،با اسیر رفتار اسلامی داشته باشید . اما متأسفانه بعضی از رفقا فراموش ومیکنند . همه فهمیدند منظور سید کار های شاهرخه خودش هم خندش گرفت .سید و بقیه بچه ها هم خندیدند .
سید با خنده زد سر شانه شاهرخ و گفت :خودت بگو دیشب چیکار کردی ؟! شاهرخ هم خندید و گفت :با چند تا از بچه ها رفته بودیم شناسایی ،بعد هم کمین گذاشتیم و چهار تا عراقی رو اسیر گرفتیم . تو مسیر برگشت پای من خورد به سنگ و حسابی درد گرفت. کمی جلوتر یه در آهنی پیدا کردیم. من نشستم وسط در و اسرای عراقی چهار طرفش را بلند کردند. مثل پادشاهای قدیم شده بودیم. نمی دونید چقدر حال میداد ! وقتی به نیروهای خودی رسیدیم دیدم سید داره با عصبانیت نگاهم می کنه ، من هم سریع پیاده شدم و گفتم : آقا سید ، این ها اومده بودند ما رو بکشند ، ما فقط ازشون سواری گرفتیم. اما دیگه تکرار نمی شه.
هاآرتص: باید از تفکر صهیونیسم رها شویمیکی از تحلیلگران برجسته یک روزنامه صهیونیستی طی مقالهای نوشت که به خاطر آینده پسران و دخترانمان باید از تفکر صهیونیسم رهایی یابیم.
"اسحاق لاور"، تحلیلگر اسرائیلی، در مقالهای در روزنامه "هاآرتص" نوشت که چهلوپنجمین سال اشغال (اراضی سال 1967) آغاز شد.
سیاستمداران زیادی در اسرائیل بودند که بر ضرورت عقبنشینی از مناطق اشغالی سال 1967 تاکید کردند و احزاب زیادی استدلالهایی در این باره ارائه کردند.
اما همانطور که به طور یک قانون در آمده، استدلالها نقش اساسی در سیاستها ایفا نمیکند و دولتمردان اسرائیل تنها تلاش میکنند با سخنانی اقدامات خود را توجیه کنند. به طور مثال این ادعا که اسرائیل در سال 1967 با تهدید موجودیت مواجه بوده یک دروغ تبلیغاتی است.
این تحلیلگر اسرائیلی در ادامه مقاله خود نوشت: ما همچنان در کرانهباختری باقی ماندهایم جایی که "بنیامین نتانیاهو"، نخست وزیر اسرائیل، ما را با منطق دوگانه خود به پیش میبرد و میگوید اینجا سرزمین پدران ما است و حماس نیز به فرودگاه بنگوریون حمله خواهد کرد. بین این دو استدلال هیچگونه ارتباطی وجود ندارد. به عنوان یک قاعده، استدلالهای دوگانه به عنوان پشتیبانی برای تقویت ضعفهای یکدیگر به شمار میآید.
اندیشه "سرزمین اسرائیل" یک توهم است
اسحاق لاور تاکید میکند که "سرزمین اسرائیل" یک توهم است. عقبنشینی از بخشی از آن به عنوان یک امتیازدهی از سوی کسانی به شمار میآید که از ایده سرزمین اسرائیل حمایت میکنند. اما تنها امتیازدهی که نیاز داریم آن را انجام دهیم آن است که حتی با بازگشت به مرزهای سال 1967 ادعاهایی در این باره که اینجا سرزمین ما است و ما حق زندگی در آن داریم را رها کنیم.
این تحلیلگر اسرائیلی ادامه داد: رهایی از "صهیونیسم" جمله بدی نیست. در هر شرایطی، دروغهایی که امروز پشت صهیونیسم درباره موضوع آب، شهرکسازی و روابط استراتژیک با آمریکا وجود دارد، تشنه توجیه موجودیت خود است.
اسحاق لاور در پایان نوشت: اگر پدران ما درباره افسانه (سرزمین اسرائیل) اشتباه کردند ما باید به خاطر پسران و دخترانمان از آن فاصله بگیریم. ما به خاطر خودمان باید ازصهیونیسم رها شویم.
اوایل سال 66 پس از شهادت تعدادی از همکارانمان با حضرت آیت الله خامنهای دیدار داشتیم. ایشان در این دیدار خصوصی حدود یک ساعت دربارهی برنامهی روایت فتح صحبت کردند و بیش از هر چیز روی متن برنامهها تأکید فرمودند. بعد از ما پرسیدند: «نویسندهی این برنامه کیست؟» شهید «مرتضی آوینی» کنار من نشسته بود. از قبل به ما سپرده بود دربارهی او صحبت نکنیم. ما سعی کردیم از پاسخ به پرسش آقا طفره رویم اما آقا سؤال را با تأکید بیشتر تکرار کردند. ما ناچار شدیم بگوییم «سیدمرتضی». آقا فرمودند: «این متون شاهکار ادبی است و من آنقدر هنگام شنیدن و دیدن برنامه لذت میبرم که قابل وصف نیست».
همایونفر/ دوست شهید / راز خون/ ص 66
اواخر فروردین 72 بود؛ پیکر سیدمرتضی بر دوش مردم در مقابل حوزهی هنری تشییع میشد... خودرو حامل رهبر انقلاب در خیابان سمیه ایستاد. علیرغم مسائل امنیتی، آقا برای ادای احترام به شهید از ماشین پیاده شدند، کنار پیکر سرباز خودشان ایستادند و زیر لب زمزمه کردند: «إنا لله و إنا إلیه راجعون». بعد در جستجوی خانواده شهید، نگاهی به اطراف انداختند اما بهخاطر ازدحام مردم نتوانستند از نزدیک خانواده را ببینند. پس از پایان مراسم آقا گفتند: «از طرف بنده به خانوادهی شهید تسلیت بگویید؛ گرچه من خودم هم در این مصیبت داغدار هستم». بعد آرام و بیصدا در حالی که چشم به تابوت سیدمرتضی دوخته بودند، به راه افتادند. خیابان سمیه هنوز صدای گامهای آهستهی رهبر را به دنبال پیکر سربازش در ذهن دارد… چندی بعد، آقا در صفحهی اول قرآنی که آن را به خانوادهی شهید آوینی هدیه کردند، این عبارت را به دستخط خود نوشتند: “به یاد شهید عزیز، سید شهیدان اهل قلم، آقای سیدمرتضی آوینی که یادش غالباً با من است…”
این روزها ممکن است هر کسی در کمین شما نشسته باشد و در تمام حرکات شما را زیر نظر گرفته باشد تا در فرصت مناسب، بتواند چنگ انداخته و با قاپیدن رمزهای عبورتان، به تمامی زندگی دیجیتال شما دست پیدا کند. گراهام کلویلی، مشاور ارشد فن آوری شرکت امنیتی سوفوس می گوید: «شما هر روزه با حملات تازه ای روبرو هستنید. تنها در شرکت ما روزانه نزدیک به ????? کد مخرب پیدا می کنیم. یعنی هر ثانیه یک کد ویژه خرابکاری تولید می شود. و جالب اینکه انگیزه اکثریت آنها به دست آوردن پول است. »
وی می افزاید:« آنها در اولین قدم تمام تلاش شان به دست گرفتن رمزعبور و اکانت ایمیل شما است. آنگاه با جعل عنوان و سرقت هویت سعی می کنند تا به حساب بانکی تان نفوذ کنند.»
متاسفانه بیشتر رمزهای عبور مورد استفاده همان کلماتی هستند که در دیکشنری می بینید: پسورد، رومیزی، کامپیوتر، رمز یا نام تیم فوتبال استان. کلویلی این رمزهای عبور را از نظر امنیتی تنها مشتی زباله بی ارزش می داند. او می گوید:«هکرها همیشه برای حمله ابتدا از یک دیکشنری استفاده می کنند. آنها حمله به اکانت تان را با آزمودن یک به یک کلمات دیکشنری ادامه می دهند تا بتوانند عبارت صحیح را پیدا کنند. »
مهمترین پیشنهاد کلویلی این است که هیچگاه از کلمات عادی به عنوان رمزعبور استفاده نکنید. البته وی شیوه جالبی را هم برای انتخاب رمزعبور پیشنهاد می کند که امنیت بالایی داشته باشد، راحت به خاطر سپرده شود و هکر نتواند به راحتی آن را بشکند:
مثال رمزعبور پیشنهادی وی F&WL2HH&E4D است. آه! به نظر نمی رسد که هیچگاه بتوان آن را به خاطر سپرد. اما وی می گوید اصلا در این خصوص نگران نباشید. شما به راحتی از آن استفاده خواهید کرد، بدون اینکه نگرانی به خاطر سپردن آن را به یاد بیاورید. وی می گوید بهترین راه حفاظت از اطلاعات با ارزش شخصی استفاده از چنین رمزهای عبوری است و به خاطر سپردن آنها به راحتی حفظ کردن یک جمله یا یک بیت شعر است.
بگذارید ابتدا به شیوه کار آقای گراهام بپردازیم و سپس درباره انتخاب جمله مناسب برای ساخت رمزعبور امن با هم صحبت می کنیم. عبارت F&WL2HH&E4D در حقیقت جمله Fred And Wilma Like To Have Ham And Eggs For Dinner است. به گمانم به یاد داشتن آن خیلی راحت تر شد، اینطور نیست؟ خب، حالا چطور از چنین جمله ای چنان عبارتی استخراج شده است؟ تنها کافی است حرف های اول هر کلمه را انتخاب کرده و آنها را با حروف بزرگ بنویسید. حال بگذارید کمی چاشنی به آن اضافه کنیم. حرف A را با & و حرف T را با 2 و همچنین حرف F را با 4 جایگزین می کنیم. ممکن است که این جایگزینی هم لو برود؟ پس عمل جایگزینی را برای اولین حرف عبارت انجام نمی دهیم؟ خب، حالا به یاد آوردن آن عبارت عجیب، چندان نباید سخت باشد!
هنگام انتخاب جمله مورد نظر برای ساخت رمزعبور می توانید در حافظه تان دنبال جملات قصار، جک، دیالوگ فیلم مورد علاقه و یا حتی یک بیت شعر بگردید. ترفندی بعدی هم می تواند استفاده از جملات و اشعار فارسی و نوشتن آنها به صورت فینگلیش باشد! در این صورت کلمات به کار رفته در جمله شما در قوطی هیچ عطار انگلیسی پیدا نمی شوند.
مشاور ارشد سوفوس همچنین چند پیشنهاد ویژه برای امنیت بیشتر اکانت ها برای تان دارد:
?- برای هر اکانت باید از رمزعبور جداگانه ای استفاده کنید. با اینکار، اگر هم هکر بتواند یکی از اکانت های تان را هک کند، به کلید جادویی برای باز کردن قفل همه اکانت ها دست پیدا نکرده است.
?- تنها یک رمزعبور مناسب و امن را به خاطر بسپارید و رمزعبور تمامی اکانت های تان را در یک صندوقچه مطمئن مانند KeePass، LastPass یا 1password قرار دهید. با این شیوه می توانید برای اکانت های تان ترکیبهای کاملا تصادفی و بدون هیچ معنی و ترتیبی از حروف، اعداد و علائم انتخاب کنید. برای تولید این ترکیبات تصادقی می توانید از سایت ها یا برنامه های سازنده رمزعبور یا password generator استفاده کنید.
?- کلویلی تاکید بسیار زیادی روی آپدیت مرتب برنامه های امنیتی و سیستم عامل دارد. زیرا بسیاری از هکرها معمولا با نفوذ به سیستم و نصب برنامه هایی، به تماشای صفحه کلید شما هنگام تایپ رمزعبور در سایت ها می پردازند! به قول گراهام: «هکرها برنامه هایی به نام جاسوس افزار یا Spyware دارند که همیشه پشت سر شما می ایستند و از روی شانه تان به تماشای صفحه کلید می پردازند، تا ببیند چه چیزی تایپ می کنید!»
هکرها هر روزه با روش های جدیدی به دنبال حمله به ما و سرقت اطلاعات با ارزش مان هستند. پس همه ما باید با آموختن شیوه های جنگ و مقابله با خرابکارها، تبدیل به مبارزان سایبری همچون گراهام شویم. پس در اولین جلسه آموزش به همه مبارزان پیشنهاد می کنیم یک جمله یا شعر حماسی مناسب برای ساخت رمزعبورشان انتخاب کنند.
منبع : نگهبان