خاطرات و گفتار بسیار خواندنی از دختر گرامی امام خمینی(ره)؛
وقتی شنیدم که آقای خامنهای انتخاب شدهاند، قلباً خوشحال و آرام شدم و گویی مرگ پدر را فراموش کردم. معتقدم بهترین فرد، ایشان بودند و هستند. انشاءالله که عمر طولانی داشته باشند.
در یکی از مطالب، خاطراتی خواندنی از خانم زهرا مصطفوی دختر بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی منتشر شده است که متن آن در ذیل میآید:
اشاره: آنچه در پی میآید بخشی از خاطراتی است که در طول سالهای گذشته از خانم دکتر زهرا مصطفوی یادگار گرامی حضرت امام سلامالله علیه شنیدهام؛ خاطراتی که از سادهترین آنها مانند بازی با کودکان در خانه تا بزرگترین آنها همچون مسئله رهبری آینده، آموزنده و برای رهروان روحالله بسی ارزشمند است. اکنون به مناسبت سالگرد عروج آن عزیز سفر کرده - که همچنان اندیشه و راهش زنده و پویاست - تقدیم امت امام میشود.
محمدحسن رحیمیان
گردش به سمت گلها
- امام نسبت به مسئله محرم و نامحرم و برخورد با نامحرم، بسیار مقید بودند. من حدوداً 11 سال داشتم و هنوز چادر چیت سر میکردم. آقای اشراقی (داماد اول امام) ما را دعوت کرده بودند و من همراه ایشان به مهمانی رفتم. آقای اشراقی باغچهای داشتند که در وسط آن معبری بود و آنجا دو سه تا صندلی گذاشته بودند که در آنها امام و آقای اشراقی روی صندلی نشستهاند. آن روز کسی در را باز کرد و خود آقای اشراقی به استقبال آمدند. ما به خاطر قضیه نامحرم بودن، جلوی شوهر خواهرها نمیامدیم. من یکه خوردم و از امام پرسیدیم: «سلام بکنم؟» امام گفتند: «واجب نیست». من چون خجالت میکشیدم با آقای اشراقی روبهرو بشوم و سلام نکنم، از مسیر خارج شدم و رفتم میان علفها و گیاهان باغچه و از آن معبر نرفتم تا با ایشان روبهرو نشوم.
الان هم منزل ما اینطوری است که مردها و زنها به خاطر مهمانی دور هم نمینشینند، مگر به خاطر مراسم و مسائل جدی شرعی. بعد از انقلاب خود من در تلویزیون، سمینارها، سخنرانیها و جلساتی که آقایان و خانمها حضور داشتند، حضور فعال داشتم و امام هرگز نگفتند نروید و این کار را انجام ندهید، ولی در همان دوران اگر شوهر خواهرم میآمدند، این طور نبود که سفره زنها و مردها یکی باشد. رفتوآمد بود اما مردها جدای از زنان در اتاقهای مختلف پذیرایی میشدند.
* سفره محرم و نامحرم جدا بود
- تا آخرین لحظه زندگی امام، همواره سفره محرم و نامحرم جدا بود. یک بار مادرم به امام گفته بودند: «ما امشب منزل نفیسه خانم - دختر بزرگ آقای اشراقی - دعوت داریم». امام فکر کرده بودند که در منزل نفیسه خانم، همسرش و شوهر خواهرهایشان هستند و مرد و زن با هم هستند و به مادرم گفته بودند: «این مجلس، مجلس حرام است. شما میخواهید به مجلس حرام بروید؟» مادرم گفته بودند: «همه به من محرم هستند.» امام گفته بودند: «به دخترها که محرم نیستند.» مادر گفته بودند من میروم که به همه مردها محرم هستم (دامادها و احمد) امام در این مورد بسیار دقت میکردند.
* امام به خواهرم دیه دادند!
آنچه از دوران بچگی یادم هست، این است که من حدود 8 ساله بودم، خواهرم ده سال و خواهر بزرگترم (همسر آقای اشراقی) 12 سال داشت. ما با بچههای منزل همسایه سمت چپ خانه که منزل آقای کمالوند بود، عروسکبازی میکردیم... گاهی هم گرگم به هوا بازی میکردیم. امام به ما گفته بودند منزل آقای کمالوند نرویم.
ایشان از علما و از دوستان امام بودند. این دوستی هم قصه جالبی دارد. به ما گفته بودند به آنجا نروید. هر وقت میخواهید بازی کنید، دخترشان - که اسمش طاهرهخانم بود - بیاید پیش شما. پشت بامهای منزل ما به یکدیگر راه داشت. ما همگی بچه بودیم، ولی آنها نوکر 14- 15 سالهای داشتند که به تازگی صدایش دورگه شده بود. به همین جهت آقا دستور داده بود شما نباید به منزل آنها بروید. وقتی آقا از مسجد سلماسی برمیگشتند و به طرف منزل میآمدند، از پشت کوچه صدای گرگم به هوای ما بچهها را شنیدند. وقتی به منزل آمدند، از کارگرمان - زیور - پرسیدند: «بچهها کجا هستند؟» او جواب داد: «منزل آقای کمالوند.» گفتند: «برو بگو بیایند.» ما خیلی ترسیدیم. برگشتیم به منزل و سهتایی توی زیر زمین رفتیم، خطاب امام، بیشتر به خواهر بزرگترم بود که مکلف شده بود. امام یک چوب نازک خشک را برداشتند و محکم به لبه دیوار زیرزمین زدند و گفتند: «من نگفتم نروید؟ چرا رفتید؟» بسیار هم عصبانی بودند. چوب شکست و یک تکهاش به پای خواهرم خورد. بلند شدیم و به اتاق رفتیم و من دیدم پای خواهرم کمی کبود شده است.
شب به آقا گفتم: «خرده چوبی که به دیوار زدید و شکست، به پای صدیقه خورده و پایش کبود شده.» امام پرسیدند: «واقعا؟» گفتم: «بله.» گفتند: «برو بگو بیاید.» صدیقه خانم آمد و امام پایش را دیدند و به او دیه دادند! من به خودم گفتم ای کاش پای من کبود شده بود! امام تا این حد روی مسائل شرعی دقت داشتند، در حالی که بچهشان بود و عمداً هم نزده بودند. با همه انس و توجه و محبتی که امام داشتند، ما از ایشان خیلی حساب میبردیم. البته حق با ایشان بود من خیلی شلوغ بودم.
آغوش مهربان آقا
- شاید اولین خاطرهای که از دوران کودکی به یادم مانده، به خاطر لذتی که از حضور امام میبردم. این است که امام شبها زیر کرسی مینشستند و من که یک دختر چهار پنج ساله بودم، میرفتم زیر کسی و سرم را از زیر بغل ایشان بیرون میآوردم و چون بچه شیطانی هم بودم، خیلی وول میخوردم، ولی ایشان دلشان نمیآمد به من بگویند برو؛ فقط نگهم میداشتند که خیلی شلوغ نکنم. گاهی هم دستی به سر و صورتم میکشیدند. من چون خیلی از این کار لذت میبردم که در آغوش پدر باشم، نمیرفتم. ایشان هم نمیگفتند برو، ولی دست و پایم را میگرفتند که خیلی شلوغ نکنم. خیلی با خوشرویی و محبت با من رفتار میکردند ومن از این کارشان خیلی لذت میبردم؛ لذا اولین خاطرهای که از دوران بچگی یادم میآید این است که شبها دور کرسی مینشستیم و بسیاری از اوقات من شام خوردم را هم همانجا و همراه امام میخوردم.
* برنامه ثابت امام برای بازی با کودکان
- بیش از آنکه تصور کنید حضرت امام اهل محبت بودند. بچه بودم و یک روز در حیاط نشسته بودیم، به من گفتند: «اگر توانستی این مداد را با دست راستت به دیوار بزنی، من به تو جایزه میدهم.» من گفتم: «اینکه کاری ندارد.» گفتند: «بینداز.» من هم مداد را دادم به دست راستم و پرت کردم به طرف دیوار و بعد گفتم: «جایزهام را بدهید.» امام گفتند: «با دستت پرت نکردی.» گفتم: «چرا! با دستم پرت کردم.» گفتند: «نخیر! دستت هنوز به بدنت هست!» من تازه متوجه شدم که دارند با من شوخی میکنند.
امام برای بازی با ما وقت خاصی داشتند. صبحها در منزل تدریس میکردند و طلاب میآمدند. نیمساعت به اذان ظهر مانده، طلاب میرفتند و امام میآمدند به حیاط و یک ربع با ما بازی میکردند. ما هم میدانستیم و از قبل جمع میشدیم. ما معمولاً از گِل باغچه تیله درست میکردیم و میگذاشتیم خشک میشدند، بعد با آنها تیلهبازی میکردیم و هرکس میتوانست تیله بیشتری را بزند، برنده بود. البته بازیهای گوناگونی از جمله گرگم به هوا بازی میکردیم. ایشان مینشستند و یک نفرمان سرش را در دامن ایشان میگذاشت و بعد همه میرفتند و قایم میشدند، بعد آن فرد بلند میشد و دنبالمان میگشت. امام به ضعیفترها کمک هم میکردند. من از همه شلوغتر بودم و یکی از خواهرهایم (خانم آقای اشراقی) با اینکه چهار سال از من بزرگتر بود، آرامتر و مظلومتر بود و زبر و زرنگی مرا نداشت. گاهی اوقات میرفتم بالای درخت کاجی که در منزلمان بود و آنجا قایم میشدم. کسی سرش را بلند نمیکرد به آنجا نگاه کند. امام میدانستند که بچهها نمیتوانند مرا پیدا کنند و با سرشان اشاره میکردند، یعنی آنجا را نگاه کن و جای مرا لو میدادند. گاهی اوقات هم زیر عبایشان قایم میشدیم.
امام عصرها هم برای تدریس به مسجد سلماسی قم در کوچه آقازاده میرفتند و تقریباً نیمساعت به اذان مغرب که آفتاب هنوز بالای دیوار بود، به منزل برمیگشتند و ما منتظرشان بودیم. میآمدند و یک ربع با ما بازی میکردند و بعد سراغ کارهای خودشان میرفتند.
امام سر شب شام میخوردند، به قولی سه از غروب رفته، گاهی قبل و گاهی بعد از شام میآمدند و با ما بازی میکردند. اوایل کودکی بازی بود و بعد به تدریج تبدیل به کتاب خواندن شد. من در 13-14 سالگی خیلی اهل مطالعه بودم و کتابهای رمان و تاریخی را غالباً بلند میخواندم و بقیه گوش میدادند. بزرگتر که شدیم، امام معما و چیستان یا مسئلهای مطرح میکردند و ما سعی میکردیم پاسخ آنها را پیدا کنیم. گاهی اوقات هم نمیتوانستیم جواب بدهیم.
* دفاع امام از کوچکترها
- یادم هست 10 -11 ساله بودم و حاجآقا مصطفی شاید 21-22 ساله بود. به من گفت: «یک لیوان آب به من بده.» امام نشسته بودند. من شانههایم را بالا انداختم و گفتم: «نمیخواهم». حاجآقا مصطفی ناراحت شد و آمد طرف من که مرا دعوا کند. امام به من اشاره کردند که فرار کن. داداش دید و گفت: شما این جور میکنید که گوش به حرف نمیدهد.» آقا گفتند: «اگر گوش به حرفت بدهد، امروز میگویی یک لیوان آب بده، پس فردا میگویی کفشهایم را جلوی پایم جفت کن!»
* مصطفی بر فراز گلدسته!
- همراه خانم (مادرشان) در صحن حضرت معصومه سلام الله علیها بودم. حدود 8 - 9 سال داشتم و داداش 18- 19 ساله بودند. خانم سرشان را بلند کردند و توجه کردند که یک نفر روی مناره کله معلق ایستاده است. اولین حرفی که خانم زدند این بود که گفتند: «خوش به حالش!» خانم خیلی شاداب و دلشاد بودند. همه نگران شدند، ولی خانم گفتند: «فکر میکنم مصطفی باشد. غیر از مصطفی کسی جرأت نمیکند آن بالا برود و معلق بزند!» جالب این است که خانم نگران نشدند و اصلاً اهل اینجور نگرانیها نبودند. بقیه خیلی نگران شدند، ولی ایشان ابداً.
* امام به من گفتند: کودتاچی!
ما اغلب برای ناهار آبگوشت داشتیم، چون امام آبگوشت دوست داشتند، ولی من اصلاً آبگوشت دوست ندارم و در منزل همسرم هم جز چندباری که نوههایم آمدند و خواستند برایشان درست کنم، آبگوشت درست نکردهام. یک بار که حدوداً 9 - 8 ساله بودم در فصل تابستان بود و امام وضو گرفته بودند و داشتند از پله بالا میآمدند و من ظرف گوشت کوبیده دستم بود. چشمم که به آقا افتاد، بشقاب را به طرف دیوار پرت کردم و گفتم: «کی گفته هر کس بزرگتر است، باید حرف، حرف او باشد؟ شما چون بزرگترید و آبگوشت دوست دارید، من هم باید آبگوشت بخورم؟» ایشان آمدند بالا و به خانم گفتند: «بچهها را بنشانید و از آنها بپرسید چه غذایی دوست دارند و هر روز مطابق میل یکی از آنها غذا بپزید». البته به من لقب «کودتاچی» دادند و گفتند تو کودتا کردی!
* خواهش امام از من: به چین نرو!
- چند سال قبل از فوت امام مرا به چین دعوت کردند که بروم آنجا و صحبت کنم. سر سفره بودیم و ایشان به خاطر قلبشان به دستور دکتر پشت میز کوچکی مینشستند و غذا میخوردند. من خیلی عادی و معمولی گفتم: «من هفته دیگر به چین میروم. مرا دعوت کردهاند.» حرفهای دیگری زده شد و گذشت. چند دقیقه بعد، امام به من گفتند: «فهیمه (مرا در منزل فهیمه صدا میزنند) بیا!» بعد گفتند: «سرت را بیاور پایین.» من کنار ایشان ایستاده بودم. گوشم را نزدیک دهانشان بردم. امام گفتند: «میخواهم از تو خواهش کنم به چین نروی.» من مکثی کردم و گفتم: «چشم»، ولی حقیقتش این است که کمی به من برخورد که چرا ایشان همان وقت به طور عادی این مطالب را نگفتند. مثلاً نگفتند مصحلت نیست و نرو و چرا اینجور گفتند. وقتی غذا خوردن تمام شد و ایشان خواستند به اطاقشان بروند، من همراهشان رفتم و گفتم: «میخواهم از شما گله کنم.» پرسیدند: «چرا؟» جواب دادم: «شما فکر میکنید اگر مرا منع کنید گوش نمیکنم؟ همانجا به من میگفتید نرو، مصحلت نیست. من هم قبول میکردم. لازم نبود مرا صدا بزنید و درِ گوشم بگویید.» گفتند: «آدم وقتی میخواهد چیزی را به کسی بگوید، باید به کف پای او بگوید؟ باید درِ گوشش بگوید!» فهمیدم میخواهند از در شوخی درآیند. گفتم: «هم من میدانم منظورم چیست، هم شما میدانید!»
* دقت و مراعات ظریف
- نکته دیگری که یادم آمد از دورهای است که امام کسالت داشتند. حدود ده روز قبل از رحلتشان بود. امام بیمار بودند و باید در بیمارستان بستری میشدند. امتحان جامع دکترا هم داشتم. امام هم قرار بود فردای آن روز به بیمارستان بروند. من وقتی وارد منزل شدم، ایشان داشتند با مادرم شام میخوردند. شنیدم که گفتند: «به فهیم نگویید.» من همانجا متوجه شدم که ایشان میخواهند به بیمارستان بروند، منتها ایشان به دیگران توصیه میکردند به من نگویند که حواسم برای امتحان پرت نشود. من به روی خودم نیاوردم که میدانم. آمدم و نشستم و صحبت کردیم و شب به منزل برگشتم.
صبح فردا دلم نیامد که نروم و امام(ره) را نبینم. از آن طرف هم از بیمارستان گفته بودند جواب آزمایش حاضر نیست و باید فردا برای عمل بیایید. من این را نمیدانستم. وقتی آمدم و وارد اتاق شدم، فکر کردم امام را میخواهند به بیمارستان ببرند. به روی خودم هم نمیآوردم که میدانم. به محض اینکه وارد شدم، امام دستشان را باز کردند و گفتند: «خیالت راحت! قرار نیست به بیمارستان بروم.» پرسیدم: «جدی میگویید؟» یادم نیست عین جملهشان چه بود، اما آن را جوری ادا کردند که من باور کردم که قرار نیست اصلاً به بیمارستان بروند و با کمال آرامش رفتم و امتحانم را دادم و برگشتم و تازه فهمیدم که قرار است فردای آن روز بروند. اینقدر دقیق بودند که من از نظر روحی لطمه نخورم و امتحانم خراب نشود.
* بیشترین ناراحتی امام از آقای منتظری و ماجرای قطعنامه بود
- من اصلاً در مورد قضیه آقای منتظری ناراحت نشدم و فکر میکردم حق همین است که امام ایشان را کنار بگذارند، چون دیده بودم که امام چقدر از دست ایشان اذیت شدند. رنج امام حد و اندازه نداشت. باورشان نمیشد کسی که آنقدر مبارز و متدین بوده، اینطور تحت تأثیر قرار بگیرد. فوقالعاده زیاد هم تلاش کردند تا ایشان را از بعضی ارتباطات و کارها منع کنند. امام کمتر مسائل بیرون را در اندرون نقل میکردند، ولی در ارتباط با ایشان از بس منقلب و ناراحت بودند، میآمدند و میگفتند.
من در طول زندگی امام، دو بار ناراحتی فوقالعاده زیاد ایشان را دیدم. یک بار همین قضیه آقای منتظری بود که امام خیلی اذیت شدند، یکی هم قبول قطعنامه. من تهران نبودم و از تلویزیون خبر برکناری آقای منتظری را شنیدم. خوشحال شدم و فکر میکردم حق همین بود و ایشان نباید جانشین امام باشند. خدا شاهد است همان روز اول بعد از رحلت امام با آن همه ناراحتی از آن مصیبت بزرگ، وقتی شنیدم که آقای خامنهای انتخاب شدهاند، قلباً خوشحال و آرام شدم و گویی مرگ پدر را فراموش کردم. حتی کسی به من گفت: «خوشحالی میکنی که جای پدرت جانشین انتخاب شد؟» گفتم: «این حرف چیست؟ بالاخره هر کسی رفتنی است، ولی شخص بسیار خوبی جای ایشان آمد». تا الان هم معتقدم بهترین فرد، ایشان بودند و هستند. انشاءالله که عمر طولانی داشته باشند.
* نظر امام درباره رهبری آیتالله خامنهای
- به خاطرم هست، 3-4 روز بعد از جریان آقای منتظری که ایشان از قائم مقامی کنار رفتند، پیش امام نشستم و گفتم: «اگرچه زشت است که من این حرف را بزنم، اما بالاخره آدمیزاد از این دنیا میرود و من به نظرم میرسد فردی را نداریم که جانشین شما باشد. آیا بهتر نیست که شورایی باشد؟» تا این حرف را زدم، گفتند: «چرا نداریم؟» گفتم: «به نظر میآید چنین فردی نیست.» گفتند: «چرا، آقای خامنهای.»
صرفنظر از سخن امام، من واقعاً و قلباً به رهبر معظم انقلاب اعتقاد دارم. خدا شاهد است که این اعتقاد قلبی من است که الان بهترین فرد را داریم و چه انتخاب خوبی بود. هیچکس نمیتوانست این طور محکم در برابر آمریکا و دشمنان بایستد و از ملت دفاع کند. گاهی اوقات وقتی ایشان مطلبی را میگویند، خیلی یاد امام میکنم و میبینم گویا همان گفتههاست. من بسیار به ایشان اعتقاد دارم و لذا هرچه بگویند اطاعت میکنم.
من معتقدم که در رأس یک کشور اسلامی قطعاً باید ولی فقیه باشد و فقط ولی فقیه است که میتواند به معنای حقیقی، کشور را حفظ کند؛ انتخابی هم که مردم به صورت مستقیم یا غیر مستقیم میکنند، انتخاب درستی است. مردم تشخیص درستی دارند.
نظر |
سابقه دین اسلام در سرزمین ایران به عصر حیات «پیامبر اکرم(ص)» و نامه آن حضرت به «خسرو پرویز» شاه ایران برمیگردد؛ و ورود رسمی این دین به این سرزمین، به سال 16 هجری و در زمان حکومت «عمر بن خطاب» خلیفه دوم.
سؤالی که دراین نوشتار مورد بررسی قرار خواهد گرفت، این است که چگونه ایرانیان به سوی تشیع گرایش یافتند؟
سابقه دین اسلام در سرزمین ایران به عصر حیات «پیامبر اکرم(ص)» و نامه آن حضرت به «خسرو پرویز» شاه ایران برمیگردد؛ و ورود رسمی این دین به این سرزمین، به سال 16 هجری و در زمان حکومت «عمر بن خطاب» خلیفه دوم.
اما سؤال اساسی این است که به رغم ورود اسلام به ایران در دوره خلفا و همچنین به رغم آنکه ایرانیان قرون اولیه، اکثراً جزو اهل سنت بودند، چگونه شد که هم اینک شاهد اکثریت ایرانیان شیعی هستیم؟
در این نوشته، بحث کلامی مطرح نیست. بلکه از دیدگاه "جامعهشناسی تاریخی " بررسی میکنیم که چه تحولاتی باعث شد که اکثر ایرانیان، شیعه شوند.
در خصوص سؤال فوق دو دسته پاسخ ارائه شده است:
1. پاسخ های نادرست و افسانهای.
2. پاسخ صحیح و منطقی.
در اینجا ضمن طرح چند پاسخ افسانهای و نقد آنها، در انتها پاسخ صحیح را ارائه خواهیم کرد.
1. پاسخهای نادرست و افسانهای:
1 ـ 1. ازدواج امام حسین (ع) با شهربانو دختر یزدگرد سوم از سلسله ساسانی، باعث علاقه ایرانیان به اهل بیت(ع) و در نتیجه تشیع ایرانیان شده است.
نقد این پاسخ:
اولاً: اساس چنین داستانی صحیح نیست.
ثانیاً: لازمهی صحت این داستان آن است که ایرانیان میبایست به خود سلسله ساسانیان علاقه داشته باشند، تا به دامادشان هم علاقه داشته باشند. در حالی که ایرانیان اجازه دادهاند تا این سلسله براحتی فرو بپاشد و حتی یزدگرد نیز پا به فرار گذاشت و در شهرهای مختلف ایران آواره بود تا این که سرانجام توسط "آسیابانی ایرانی " در "مرو " کشته شد.
ثالثاً: پاسخ دیگری هم شهید مطهری میدهد و آن اینکه تعدادی از امویان هم با ساسانیان پیوند زناشویی بستند. پس چرا ایرانیان نسبت به امویان علاقهمند نشدند؟
2 ـ 1. ایرانیان در اصل ضد اعراب، ضد اسلام و ضد مسلمانان بودهاند. وقتی ایران توسط مسلمانان فتح شد، ایرانیان مجبور بودند در ظاهر بگویند ما مسلمان شدهایم و الا کشته میشدند یا باید جریمه میپرداختند. لذا در ظاهر اسلام را قبول میکردند اما در واقع همان عقاید زرتشتیگری و عقاید قبل از اسلام خود را حفظ کردند و ادامه دادند لکن تحت عنوان شیعه. پس تشیع، مذهبی است که در اصل به دست ایرانیان ساخته شده و ربطی به اسلام ندارد، بلکه مذهبی ایرانی است.
نقد این پاسخ:
اولاً: این نظریه زمانی میتواند صحیح باشد که رهبران اصلی شیعه ایرانی باشند؛ در حالی که همه رهبران اصلی شیعه که ائمه معصومین علیهم السلام هستند، عرب هستند.
ثانیاً: این نظریه در صورتی صحیح است که شیعیان اولیه همه ایرانی باشند در حالی که جز تعداد کمی از شیعیان اولیه ـ نظیر «جناب سلمان فارسی» ـ غالب شیعیان از عربها بودند.
ثالثاً: نظریه فوق وقتی میتواند صحیح باشد که منابع و متون اصلی شیعه با سایر مسلمانان تفاوت میداشت و میبایست این تفاوت در منابع ایرانی خود را نشان دهد. در حالی که اینطور نیست. اولین منبع اصلی مسلمان قرآن کریم است که شیعه و غیر شیعه به آن اعتقاد دارند. دومین منبع سنت است. اجماع هم به همان کتاب و سنت برمیگردد و عقل به مستقلات عقلیه باز میگردد که اختصاص به ایرانیان ندارد بلکه مربوط به همه است.
رابعاً: نظریه فوق وقتی میتوانست قرین واقع باشد که ایرانیان از همان قرون اولیه تماماً شیعه باشند. در حالی که ایرانیان در این دورهها غالباً غیر شیعه بوده و به اسلام اهل سنت گرایش داشتند و اکثر رهبران اهل سنت هم از ایرانیان بودند. همچنین مؤلفان متون دینی اهل سنت اکثراً ایرانی هستند و این نکتهای است که شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران میآورد.
خامساً: رهبران و دانشمندان شعیه تا قرن دهم اکثراً غیرایرانی بودند و خارج از ایران زندگی میکردند. «شیخ مفید»، «سید مرتضی»، «محقق حلی»، «شهید اول و ثانی» و علمای جبل عامل که بعدها به دعوت صفویه به ایران آمدند و همچنین «محقق کرکی» که حوزههای علمیه شیعه را در ایران و عراق و مناطق دیگر گسترش داد، همه غیرایرانی بودند. این نکته صحیح است که فرهنگ، زبان و زمان و مکان و رسم و عادات در آموزههای مذهبی تأثیرگذار است. اما اینگونه نیست که این عوامل سبب شوند یک مذهب تشیع خاص ایرانیان تأسیس شده باشد. اتفاقاً فقه شیعی بر عنصر زمان و مکان، تاریخ و غیره تأکید فراوان دارد. بنابراین، تأثیر و تاثر قابل انکار نیست ولی مسأله نمیتواند تعیین کننده باشد.
برخی آموزههای فلسفی قبل از اسلام به بعد از اسلام هم منتقل شده است. بعضی از عادات و داستانها هم منتقل شده است. در واقع ایرانیان برخی از میراثهای خود را حفظ کردهاند، اما آن را هرگز جزیی از تشیع ندانستهاند. بلکه یکسری از این مسائل مربوط به آداب و رسوم ملی ماست که ربطی به تشیع ندارد. مثل زبان فارسی، عید نوروز و... ایرانیان هیچ گاه زبان فارسی را رها نکردند. زیرا بین اسلام و ایران تضادی نبوده است. بلکه در مواردی که تعارضی وجود داشته، ایرانیان خود به نفع اسلام از آن دست کشیدهاند و اسلام را مقدم دانستهاند.
3 ـ 1. ایرانیان تا قرن دهم سنی بودند. از آن پس با زور صفویان به شیعه گرایش یافتند. زیرا شاه اسماعیل صفوی وقتی در تبریز تاج گذاری کرد، بسیاری از سنیها را قتل عام نمود.
نقد پاسخ فوق:
اولاً: شاه اسماعیل یک جوان 14 ساله بود و نمیتوان پذیرفت که وی بدون حمایت شیعیان به قدرت رسیده باشد. زیرا منطقی نیست که حامیان وی از سنیها باشند و علیه مذهب خود، شاه اسماعیل را به نفع مذهب تشیع حمایت کنند. بنابراین، در ایران آن زمان شیعیان زیادی وجود داشتهاند که صفویه به اتکای آنان توانستهاند قدرتی تشکیل دهند و در برابر عثمانی که یک امپراتوری پر قدرت مدعی سنی بود، بایستند و مقابله کنند و در نهایت حکومت تشکیل دهند.
ثانیاً: در تاریخ ثابت نشده است که صفویه با زور شمشیر شیعه را در ایران به وجود آورده باشند. البته به صورت جزیی و موردی، اهل سنت مورد آزار صفویان واقع میشدند، چنانکه شیعیان مورد آزار عثمانیها قرار میگرفتند. روشن است که عمل هر دو حکومت نادرست و غیراسلامی بوده است.
2. پاسخ صحیح و منطقی:
نخست باید بپذیریم که استقرار و نفوذ یک مذهب در میان یک قوم، امری نه دفعی بلکه به صورت تدریجی است. ما نباید به دنبال تاریخ خاص و معینی باشیم. به نظر میرسد از زمانی که اولین ایرانی به تشیع گرایش یافته تا زمانی که تشیع در ایران فراگیر شد و اکثریت ایرانیان را شیعیان تشکیل دادند، حدود 10 قرن به طول انجامیده باشد.
اتفاقاتی که طی 10 قرن اولیه اسلام در ایران به وقوع پیوست باعث فراگیری تشیع در ایران شد که به اجمال میتوان آنها را اینگونه مرور کرد:
1 ـ 2. نخست آنکه «جناب سلمان» صحابه با وفای پیامبر و اهل بیت، فردی ایرانی و شیعی بود. در یمن نیز ایرانیانی وجود داشتند که متمایل به سمت اهل بیت بودند. یمن توسط حضرت علی (ع) و در زمان حیات رسول اکرم (ص) به اسلام ایمان آورد و اهل یمن از همان زمان با حضرت علی (ع) آشنا شدند؛ در حالی که ساحل خلیج فارس تا یمن تحت نفوذ ایران بود.
2 ـ 2. در دوره خلیفه دوم، وی تبعیضهایی بین عرب و عجم قائل شد که موجب آزردگی خاطر ایرانیان گردید. پس از کشته شدن خلیفه دوم به دست یک ایرانی، فرزند وی چند تن از ایرانیان موجود در مدینه را به قتل رساند. اما وقتی حضرت علی(ع) به حکومت رسید اعلام کرد که بین عرب و عجم تفاوتی نیست و عرب هیچ گونه فضلی بر عجم ندارد و این باعث شد تا ایرانیان به حضرت علی(ع) گرایش پیدا کنند. همچنانکه «امام زین العابدین(ع)» با خریدن و آزاد کردن تعداد زیادی از بردگان و بندگان غیر عرب، جمعیت زیادی از موالیان در مدینه ایجاد کرد که محب اهل بیت(ع) بودند.
3 ـ 2. پس از شهادت حسین بن علی(ع) ایرانیان متوجه شدند از اسلام دو قرائت وجود دارد: اسلام یزیدی و اسلام حسینی. بنی امیه با آن سابقه ظلمها و اعمال تبعیضها نمیتوانست در قلوب ایرانیان جایی داشته باشد و به صورت طبیعی ایرانیان به سوی امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) گرایش پیدا کردند و بعدها در سقوط بنی امیه بیشترین کمکها را نمودند. زیرا بنی عباس با شعار حمایت از آل محمد (ص) قیام کردند. اما بعد معلوم شد که این جریان نیز با جریان اهل بیت فاصله دارد.
4 ـ 2. در طول تاریخ، برخی از شاگردان امام جعفر صادق و سایر ائمه ـ علیهم السلام ـ در ایران حضور یافتند و به طور گسترده مکتب اهل بیت(ع) را تبلیغ کرده و ایرانیان را به مذهب آنان دعوت میکردند.
5 ـ 2. حضور حضرت امام رضا(ع) در خراسان عامل دیگری است. یکی از دلایلی که «مأمون» میخواست امام رضا(ع) را ولیعهد کند، مقابله با عربهایی بود که از برادرش «امین» حمایت میکردند. تحلیل وی این بود که با ولایت عهدی امام رضا(ع) هم ایرانیان شیعی را به سوی خود جذب خواهد کرد و هم شیعیان عرب؛ و این باعث تقویت قدرت وی و ضعف امین خواهد شد.
6 ـ 2. بسیاری از امام زادگان از ظلم «منصور دوانیقی» و دیگر خلفای ستمگر به ایران آمدند و پراکندگی آنان در سراسر ایران عامل دیگری در گسترش تشیع در ایران بود. همانطور که حضور «حضرت معصومه(س)» در قم، «حضرت شاه چراغ(ع)» در شیراز و «حضرت عبدالعظیم(ع)» در ری، از دلایل مهم روی آوری مردم ایران به سمت تشیع است.
7 ـ 2. در عصر سلاطین شیعهی آلبویه موجبات تبلیغ مکتب اهل بیت(ع) بیش از پیش فراهم شد و کتب مهم شیعی مثل تهذیب، استبصار، کافی و من لایحضره الفقیه در این زمان تألیف شد. بزرگانی چون شیخ صدوق، شیخ مفید، شیخ طوسی، سید مرتضی و سید رضی توانستند در این عصر اسلام شیعی را به مردم معرفی نمایند.
8 ـ 2. در دوره ایلخانان، حضور علامه حلی به مدت 10 سال در ایران و آزادی وی در بیان احکام و مهارت او در فقه و کلام و نیز تلاشهای «خواجه نصیر الدین طوسی» عامل دیگری در این زمینه است.
9 ـ 2. حلقه آخر این جریان تاسیس دولت صفویه و اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی و حضور و دعوت از علمای شیعه از سراسر جهان اسلام است. این همه سبب شد تا بالاخره در عصر صفویه پس از طی 10 قرن، اسلام شیعی در ایران گسترش یابد و به صورت یک مکتب و مذهب فراگیر در این کشور معرفی شود.
منبع:www.abna.ir
متخصصان و کارشناسان علوم سیاسی ومسائل بین المللی هرکدام به نحوی و با نگاه ویژه خوددرپی تحلیل تحولات اخیرکشورهای اسلامی هستند.اما بی شک هیچ نمی تواند ادعاکند که به گفتمان حضرت روح الله(ره)رجوع کرده وریشه های اصلی این حوادث را در نیافته باشد.
گفتمان خمینی و اکنون وقت بیداری(1)موضوع: شنبه بیست و هشتم اسفند 1389 11:14
این روزها منطقه موسوم به خاورمیانه دستخوش تحولات و حوادث گوناگونی شده است.موج اعتراضات مردمی علیه حکومت های دست نشانده و دیکتاتورهای عربی به راه افتاده است.دیکتاتورها برای سرکوب قیام های مردمی دست به سلاح برده و حمام های خون به راه انداخته اند.آنها برای بقای حکومت خویش دست وپا می زنند و از هر راهی مانع این موج می شوند.نگاهی عمیق تر به آنچه که امروز در منطقه خاورمیانه می گذرد رویارویی دوگفتمان سیاسی را که سال هاست با هم درگیر هستند نشان می دهد.دریک سو گفتمان اسلام آمریکایی قرار دارد که توسط رژیم های مرتجع عربی بر مردم تحمیل می شود.رژیم هایی که از خود هیچ ارده ای ندارندوآلت دست قدرت های استکباری به ویژه آمریکا هستند.آنها در هیچ کدام از عرصه های سیاسی،فرهنگی،نظامی و اقتصادی مستقل نبوده و تنها مجری احکام اربابان خود هستند.آمریکا برای حفظ منافع خود در خاورمیانه دست به دولت سازی زده و عملا در صفحه خاورمیانه ،شطرنج به روش آمریکایی را شروع کرد.
در این شطرنج،آمریکا مهره های سیاه خود را در خانه های سفید کشورهای اسلامی چیده و قواعد بازی ای را که خود ابدع کرده اجرا می کند.
اما در سوی دیگر،گفتمان اسلام ایرانی ،یا به تعبیر بهتر اسلام خمینی قرار دارد.در این گفتمان بازیگران اصلی ،مردم مسلمان منطقه و توده های عظیم جوانان مومن و مسلمان است.
مؤلفه های کلیدی گفتمان اسلام خمینی ،شعائراسلامی و اصول مشترک مسلمانان است که در قالب کلمه وحدت اسلامی جمع شده و در قالب بیداری اسلامی خود را متجلی کرده است.
مردم کشورهای منطقه عملا قواعد شطرنج آمریکایی را برهم زده و مهره های سیاه سوخته آمریکایی را یکی پس از دیگری از صفحه بازی بیرون می اندازند.تجلی بیداری اسلامی در برگزاری نمازهای جماعت در میادین،وشعارهای اسلامی مردم به خوبی مشهود است.در واقع مردم مسلمان دنیای اسلام ،بابرهم زدن بازی شطرنج و تبدیل آن به بازی دومینو،حکومت های جعلی را پشت سر هم به پرتگاه سقوط می کشانندو زمینه را برای ایجاد خاورمیانه اسلامی مهیا می کنند.
بررسی این نکته که چرا فرایند صدورانقلاب ایران این همه به تأخیر افتاد و میان انقلاب خمینی که آغازگر موج اسلام گرایی درجهان بود و انقلاب های اخیر در جهان اسلام حدود30سال فاصله افتاد،نیازمند فرصت بیشتری است،اما به اعتراف همه تحلیلگران عرصه سیاست ،تحولات اخیر بی شک برگرفته از الگوی موفق انقلاب اسلامی ایران است.چه اینکه در سبک و سیاق و روش همانندی ها را به خوبی می توان مشاهده کرد.
ان شاءالله با ایجادخاورمیانه اسلامی،زمینه برقراری حکومت جهانی اسلام و ظهور منجی عالم بشریت،حصرت ولی عصر(عج) هرچه زودترمهیاگردد.
به هر تقدیر متخصصان و کارشناسان علوم سیاسی ومسائل بین المللی هرکدام به نحوی و با نگاه ویژه خوددرپی تحلیل تحولات اخیرکشورهای اسلامی هستند.اما بی شک هیچ نمی تواند ادعاکند که به گفتمان حضرت روح الله(ره)رجوع کرده وریشه های اصلی این حوادث را در نیافته باشد.آنان که با این گفتمان آشنایند به خوبی می دانند که وقوع انقلاب های مردمی با ماهیت اسلامی ،به دور از مرزبندی های سیاسی و مذهبی برعلیه استکبار و ایادی آنها چیزی جز دکترین امام خمینی(ره)نمی باشد.
امام راحل در دکترین سیاسی خود فضای کنونی جهان را به خوبی ترسیم کرده است.«واقعیت این است که دول استکباری شرق و غرب وخصوصا آمریکا و شوروی عملا جهان را به دو بخش آزاد و قرنطینه سیاسی تقسیم کرده اند.دربخش آزاد جهان این ابرقدرت ها هستند که هیچ مرز و حد و قانونی نمی شناسند وتجاوزبه منافع دیگران و استعمار و استثمار و بردگی ملت ها راامری ضروری و کاملا توجیح شده ومنطقی و منطبق با همه اصول و موازین خودساخته وبین المللی می دانند.اما در بخش قرنطینه سیاسی که متاسفانه اکثرملل ضعیف عالم و خصوصا مسلمانان در آن محصور و زندانی شده اند،هیچ حق حیات واظهارنظری وجوندارد.همه قوانین و مقررات وفرمول ها ،همان قوانین دیکته شده و دلخواه نظام های دست نشاندگان ودربرگیرنده ی منافع مستکبران خواهدبود.»
فریادهای مسلمانان و دردمندان علیه ظالمین جهان که امروز درجهان اسلام صورت گرفته است همان پیش بینی حضرت امام است.«مابا اعلان برائت از مشرکین ،تصمیم برآزادی انرژی متراکم جهان اسلام داشته و داریم و به یاری خداوند بزرگ و با دست فرزندان قرآن روزی ایت کار صورت خواهدگرفت.وان شاءالله روزی همه مسلمانان و دردمندان علیه ظالمین جهان فریادزنند و اثبات کنند که ابرقدرت ها و نوکران و جیره خواران شان از منفورترین موجودات جهان هستند.»
ای کاش که مسلمین جهان و جوانان امت اسلام زودتر از این به ندای خمینی کبیر لبیک می گفتندو قیام خویش را شروع می کردند.آن هنگام که حضرت روح الله مسلمانان تمامی کشورهای جهان را مورد خطاب قرار می دادچه کسی می دانست که روزی این امر محقق شود.«مسلمانان تمامی کشورهای جهان از آنجا که شما در سلطه ی بیگانگان گرفتار مرگ تدریجی شده اید،باید بروحشت از مرگ غلبه کنید و از وجودجوانان پرشور وشهادت طلبی که حاضرند خطوط جبهه ی کفر را بشکنند استفاده نمایید.به فکر نگهداشتن وضع موجود نباشید .بلکه به فکر فرار از اسارت و رهایی از بردگی و یورش به دشمنان اسلام باشید که عزت وحیات در سایه ی مبارزه است و اولین گام در مبارزه اراده است و پس از آن تصمیم براین که سیادت کفر و شرک جهانی خصوصا آمریکا را برخود حرام کنید.»
اما این مبارزه تا کجا باید ادامه پیداکند؟درمنطق حضرت امام (ره)باید تا زمانی که مسلمانان به عظمت و اقتدار خود نائل نشده اند به مبارزه ادامه داد.«مسلمانان باید بدانند،تازمانی که تعادل قوا در جهان به نفع آنان برقرار نشود همیشه منافع بیگانگان برمنافع آنان مقدم می شود و هر روز شیطان بزرگ یاشوروی به بهانه ی حفظ منافع خود حادثه ای رابه وجودمی آورند.راستی اگرمسلمانان مسائل خود را به صورت جدی با جهان خواران حل نکنند و لااقل خود را به مرز قدرت بزرگ جهان نرسانندآسوده خواهندبود؟هم اکنون اگرآمریکا یک کشور اسلامی را به بهانه ی حفظ منافع خویش باخاک یکسان کند،چه کسی جلوی او را خواهد گرفت؟پس راهی جز مبارزه نمانده است.وباید چنگ و دندان ابرقدرت ها و خصوصا آمریکا را شکست و الزاما یکی از دو راه راانتخاب نمود.یاشهادت ،یاپیروزی که در کتب ما هردوی آنها پیروزی است.
آغاز سخن:
سخن گفتن در مورد ابعاد شخصیت و اندیشه های تابناک امام خمینی رحمه الله رهبر بزرگ جهان اسلام در عصر حاضر و پدید آورنده مهم ترین حادثه قرن بیستم کاری بس دشوار است.
با اینکه تا به حال مقالات و کتاب های بسیاری در این زمینه نوشته شده است، در معرفی شخصیت کامل آن رادمرد جهان اسلام به پایان راه نرسیده ایم، بلکه هنوز برای شناخت کامل هویت آن شخصیت فرزانه راهی دراز در پیش داریم و باید اعتراف نمود که:
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
وصف آن یاری که او را یار نیست
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف آن رشک ملک
ور دهان یابم چنین و صد چنین
تنگ آید در بیان آن امین
حضرت امام خمینی رحمه الله به عنوان فقیهی ژرف نگر و حکیمی خردمند و سیاستمداری دوراندیش و عارفی الهی، توانسته بود در پرتو مناجات های شبانه و توکل و معرفت و اخلاص، به منبع نورانیت الهی و اقیانوس بی کران عرفان و معنویت متصل گردد. به همین دلیل دست یابی به افق اندیشه های این شخصیت عظیم برای اندیشمندان اگر غیر ممکن نباشد، آسان نخواهد بود.
امیر مؤمنان علیه السلام در مورد شخصیت چنین مردانی می فرماید: "هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة، و باشروا روح الیقین، واستلانوا مااستوعره المترفون. و انسوا بمااستوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی. اولئک خلفاء الله فی ارضه و الدعاة الی دینه، آه آه، شوقا الی رؤیتهم; آنان با نور دانش به حقیقت ادراک و بصیرت رسیدند و جوهره یقین را با جان خود دریافته اند و آنچه را که بر افراد رفاه طلب دشوار می نمود راحت و آسان گرفته و با آنچه که نا آگاهان از آن بیم داشتند مانوس شدند. با بدن هایی همنشین دنیا گشتند که روح های آن ها به [قله های رفیع] عالم ملکوت پیوند خورده است. آنان جانشینان خدا در زمین او و دعوت کنندگان مردم به سوی دین اویند. آه! آه! چقدر مشتاق دیدارشان هستم! .
ده خاطره از شهید محسن وزوایی
1)شهید وزوائی از کودکی بدلیل اینکه پدرش همرزم آیت الله کاشانی بود با الفبای سیاسی آشنا شد .او با شناختی که از سیاست پیدا کرده بود و نیزشناخت صحیحی از مکتب اسلام داشت در دانشگاه از طیف گونا گون و منحرف سیاسی پرهیز می کرد تا اینکه با تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه به این انجمن می پیوندد.
2)شهید وزوایی از نخستین دانشجویان پیرو خط امام بود که در جریان راهپیمایی برضد سیاست های مداخله گرایانه آمریکا در ایران، در سالروز کشتار دانش آموزان به دست رژیم پهلوی و سالگرد تبعید امام خمینی رحمه الله عهده دار حرکتی شد که رهبر انقلاب، از آن با تعبیر بدیع «انقلابی بزرگ تر از انقلاب اول» یاد فرمودند و به این ترتیب، شهید وزوایی از جمله «علمداران گمنام انقلاب دوم» گردید.
3) شهید وزوایی پس از 13 آبان 1358، به علت معلومات فراوان عقیدتی و سیاسی، بهره هوشی وافر و نیز تسلط بر زبان و ادبیات انگلیسی، مسئولیت سخنگویی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام رحمه الله را در کنفرانس های پیاپی و مصاحبه با گزارشگران رسانه های خارجی برعهده گرفت. هر از چند گاهی سیمای پرصلابت و مصمم او، در تمامی رسانه های ارتباط جمعی غرب، به عنوان سخنگوی جوانان طرفدار امام خمینی رحمه الله منعکس می شد.
4)شهید وزوایی نقش فعالی در طراحی عملیات فتح بلندی های بازی دراز ایفا کرد و در همین نبرد به شدت مجروح شد و به تهران انتقال یافت او در بیمارستان با وجود درد بسیار ناله نمی کرد و حتی به یکی از پزشکان که از مقاومت او در برابر درد ابراز شگفتی کرده بود گفت : « من هرچه بیشتر درد می کشم بیشتر لذت می برم واحساس می کنم از این طریق به خدای خودم نزدیک تر می شوم .